۱۳۹۰ بهمن ۱۱, سه‌شنبه

10بهمن سالگرد زادروز اشکان سهرابی عزیز






در سالگرد سر به دار شدن زهرا بهرامی، در سکوت ما همچنان اعدام فریاد می کشد


پارس دیلی نیوز


گره های طناب های دار را باز کنیم*




گره های ریسمان همگرایی را ببندیم*




ریشه های پوسیده ی اعدام را بدریم*




رشته های استوار اتحاد را بتنیم...




در شرایطی که هنوز رژیم اسلامی به سرکوب و اعدام مخالفان خود مشغول است و سال خورشیدی که پشت سر گذاشته شد و ماه های پایانی آن نیز سپری می شود، جمهوری اسلامی با رکورد وحشتناک 160 اعدام (بدون در نظر گرفتن اعدام های مخفیانه در شهرهایی همچون مشهد و...) به تنهایی در صدر جدول شمار کشورهای دارای مجازات اعدام قرار گرفته است.




سال پیش رژیم، آزادی خواهان و کوشندگان زیادی را اعدام کرد؛ از فرزاد کمانگر، شیرین علم هولی، فرهاد وکیلی، علی حیدریان و مهدی اسلامیان (در اردیبهشت ماه) تا جعفر کاظمی، علی صارمی و حسین خضری...




در چنین روزی، رژیم جنایتکار اسلامی، زهرا بهرامی یکی از آزادی خواهان را که در تجمعات پس از انتخابات فرمایشی دستگیر شده بود، به جرم حق خواهی، پس از شکنجه های بسیار و نسبت دادن چندین جرم ناکرده به وی، به بی رحمانه ترین شکل، به دار آویخت.






امسال و در این روزها نیز، احکام بیدادگرانه ی اعدام به وسیله ی سران جنایتکار رژیم همچنان صادر می شود؛ از جمله: رژیم قرون وسطایی اسلامی، لقمان و زانیار مرادی، دو جوان کرد را پس از شکنجه ی فراوان (که شرح این شکنجه ها از زبان این دو تن موجود است) و اعتراف گیری به جرم ناکرده ی کشتن پسر امام جمعه ی مریوان، به محاربه و اعدام در ملا عام متهم کرده است.




همچنین حکم اعدام سعید ملک پور –وب نگار و مهندس ایرانی- به اتهام مضحک "محاربه از طریق ایجاد سایت های مستهجن و توهین به نظام" که یک بار به خاطر فشارهای بین المللی و کوشش های کوشندگان حقوق بشری، لغو شده بود، دوباره در "دیوان عالی" جمهوری اسلامی تایید شده است.




در ارتباط با هیمن پرونده سازی ها، رژیم جنایتکار اسلامی برای مهدی علیزاده از فعالان سایبری و طنز نویس، حکم اعدام صادر کرده و برای برنامه نویس دیگری بنام حسین سی سختی حکم حبس ابد را صادر نموده است.






ضمن اینکه کسان دیگری همچون: زینب جلالیان، سکینه آشتیانی، حبیب لطیفی، حبیب گلپری پور، سیامک مهر و دیگران... در خطر اعدام قرار دارد...






یک سال از آن روز که شادروان زهرا بهرامی همچون هزاران انسان آزاده ی دیگر -که در طول این سی و سه سال به دست جانیان حکومت اسلامی کشته شدند- سر به دار شد، می گذرد. زهرا بهرامی، نیز قربانی جنایت پیشگی جمهوری اسلامی، مماشات دولتمردان کشورهای غربی و سیاست های سودجویانه ی مقامات هلندی و سکوت تهوع آور تک تک ما شد.




در این اوضاع که بحث اساسی و مهم حقوق بشر در ایران و نقض شدید آن به وسیله ی رژیم اسلامی، از سوی مدعیان حقوق بشر در غرب و حتا برخی ایرانیان به حاشیه رانده شده و همه ی تلاش های غرب و تحریم های بیش از پیش تنها به دلیل مضحک مجبور کردن و فراخوندن دوباره ی رژیم بر سر میز مذاکرات هسته ای است، سکوت تک تک ما ایرانیان، یعنی کمک به برپا شدن یک چوبه ی دار و سر به دار شدن شهروندی دیگر...




در اینکه به حکم تاریخ یا خواست جهان غرب یا خیزش های مردمی، روزی این رژیم به سرنگونی خود نزدیک می شود و آنکه این روز نزدیک است، تردیدی نیست. اما هرگونه تصمیم گیری مردم پسندانه و رو به پیشرفت که بدون گرفتار شدن به دور باطل تاریخ، منجر به روی کار آمدن یک نظام مردم سالار شود، بستگی به خودنمایی مثبت ایرانیان دارد.




اگر می خواهیم از فرضیه ی محتمل برقرای جنگ ناخواسته یا ماندگاری رژیم اسلامی مانع آییم و به شعار "نه جنگ، نه جمهوری اسلامی" جامه ی عمل بپوشیم و دست رژیم را از آغاز دوباره ی سریال زنجیره ای اعدام ها ببندیم، بایستی با همه ی توش و توان، مساله ی اعدام ها و نقض مستمر و پیگیر سی و اندی ساله ی حقوق بشر را در هر جایی که هستیم، فریاد بزنیم.




بی گمان، سکوت ما، عربده ی جرثقیل ها و چارپایه های اعدام را فریاد خواهد زد و فریاد ما، این رژیم خونخوار و ددمنش و اعدام های بی رحمانه و گستاخانه اش را به سکوت و خفگی می کشاند.




پس باید در هر جا که هستیم، سکوت های خود را بشکنیم و فریاد زندانیان و اعدامی ها باشیم؛ بیاییم گره های طناب های دار را باز کنیم. گره های ریسمان همگرایی را ببندیم. ریشه های پوسیده ی اعدام را بدریم. رشته های استوار اتحاد را ببافیم...




* * *




بیاد شادروان زهرا بهرامی در سالروز سر به دار شدنش




و همه ی دلاور زنان سرزمینم ایران که به دست دژخیمان اسلامی کشته شدند:




دلـاور-زنـــان کـــامتــان شــــاد بـــاد




ز نــــام شـمــــا گیتـــی آبــــاد بـــاد




فـزونتـر ز نـــام شمــا، نــــام نیست




فــراتــر ز فــریــادتــان بــانـگ نیست




بــغریـــد چــون شیــر بــر دشمنــان




که شیران ز غرش کنون باک نیست




آه، نازنین کردیه بانو! چه سالی بود پارسال. بعد از آن روزهایی که صدای پرشورت را در مسنجرها و رادیوها می شنیدم و ترس تیپا خورده ام برای ننشستن ها با همه ی خسته شدن ها و نشکستن ها با همه ی ضربه خوردن ها، فروکش می کرد... و وقتی اوج دلاوریت را پس از بازگشت به ایران برای مبارزه به یاد می آوردم، نه تنها نمی ترسیدم، بلکه کمی هم شجاع می شدم، هرچند نه به اندازه ی خودت...




آه چه روزی بود آن یکشنبه، 30 ژانویه 2011 ساعت 9 صبح لعنتی... که خبر سر به دار شدنت رو دیدم، بی اختیار گریه می کردم؛ برای خودم، برای خودمان، نه برای تو...




خواستم در نخستین سالگرد پر کشیدن غریبانه و ناجوانمردانه ات، چیزی بنویسم، از تو، از دو زهرای دیگر همچون تو، از "سه زهرا"یی که قربانیان رژیم اسلامی و مماشات غربی های دروغگو با این رژیم خونخوار شدند (:زهرا کاظمی، زهرا بنی یعقوب و زهرا بهرامی)...






لعنت بر من و ما اگر ساکت بنشینیم و از خفه شدن گلویی و بند آمدن نفسی، سکوتمان صدا، صدایمان بغض و بغضمان فریاد و کمر شکسته یمان استوار خیزشی نشود.




لعنت بر همه ی دولتمردان غربی اهل مماشات با رژیم و حقوق بشری چی های دروغگو؛ لعنت بر همه... .






سروش سکوت




9 بهمن 2570

۱۳۹۰ بهمن ۸, شنبه

سیرک انتخاباتی جمهوری اسلامی /شاهزاده رضا پهلوی



پارس دیلی نیوز:شاهزاده رضا پهلوی:پس از برگزاری آخرین انتخابات ریاست جمهوری اسلامی در خردادماه 1388، در حالیکه میلیونها ایرانی در خیابانها حق خود را فریاد می کشیدند، اعتراضات آنان نسبت به تقلب در انتخابات، با سرکوب شدید و بی سابقه حکومت روبرو گردید. حاکمان، فریاد آزادی خواهانه آنان را فتنه نامیدند، صدا و سیمای وابسته به بیت رهبری، اعتراضات مردمی را به عده‌ای «اغتشاشگر» نسبت داد، رئیس جمهور منتصب ولی فقیه، جوانان این مرز و بوم را خس و خاشاک نامید و علی خامنه ای، مسئولیت «خون‌ها و خشونت‌ها و هرج و مرج‌ها» را بر عهده کسانی دانست که از اعتراضات پشتیبانی می‌کنند.


با دستور مستقیم شخص علی خامنه ای، ولی مطلقه جمهوری اسلامی، نیروهای امنیتی و لباس شخصی ها، بر مردم آتش گشودند، بسیاری از شهروندان کشته و تعداد زیادی زخمی شدند، به کوی دانشگاه وحشیانه حمله کردند، تعداد کثیری از فعالان سیاسی-مدنی، روزنامه نگاران، وبلاگ نویسان و مردم عادی، بویژه جوانان، بازداشت و زندانی شدند. زندانیان را با قساوت تمام شکنجه و آزار جنسی دادند و تعدادی از دستگیرشدگان را به قتل رساندند.


دو سال و اندی پس از اعمال این جنایات وحشیانه و دهشتناک علیه مردم ایران، در آستانه نهمین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی، ولی فقیه با همراهی شورای نگهبان و وزارت کشور دولت انتصابی اش، در تدارک برگزاری نمایشی دیگر است. علی خامنه ای که مسئول اصلی این جنایات می باشد و از تقلبی که با فرمان شخص او صورت گرفت، به خود می بالد و نامزدهای انتخابات را که رای آنها نادیده گرفته شد، افراد ناباب، نادان و بعضاً معاند، می نامد، بار دیگر، وقیحانه خواستار حضور پرشور مردم در این سیرک انتخاباتی شده است.


جمهوری اسلامی با نقض مستمر حقوق اساسی شهروندان، همچون آزادی اندیشه، آزادی بیان، آزادی مطبوعات و آزادی احزاب، حق انتخاب شدن و انتخاب کردن در یک فرایند آزاد، سالم و عادلانه را از شهروندان ایرانی سلب نموده است. بر همین اساس، در آستانه انتخابات مجلس شورای اسلامی، بسیاری از نیروهای سیاسی-مدنی از طیف ها و اندیشه های گوناگون خواستار تحریم انتخابات شده اند.


اتحاد بی سابقه نیروهای سیاسی-مدنی ایرانی، بمنظور تحریم انتخابات نمایشی مجلس شورای اسلامی، ضربه ای سهمگین بر پیکره لرزان این رژیم وارد نموده تا آنجا که علی خامنه ای، تحریم کنندگان را «پادوهای قرارگاه فرماندهی کفـر» توصیف نموده است، غافل از آن که مردم آزادیخواه ایران پس از سال ها مبارزه برای احقاق حقوق اساسی خود، فصل جدیدی از همگونی و یکپارچگی را در مسیر گذر از این نظام و گذار بسوی دموکراسی در ایران باز نموده است.


هم میهنانم،


در این شرایط حساس و بحرانی، شرکت در انتخابات نمایشی حکومت اسلامی، پایمال نمودن خون هزاران ایرانی است که جانشان را در راه آزادی، دموکراسی و سربلندی این سرزمین فدا نمودند، شکستن عهدی است که با زندانیان سیاسی-عقیدتی بسته ایم، کسانی که برای آزادی ما و سرزمینمان، دربند این حکومت مستبد گرفتار شده اند.


بر این باور هستم که،


- تنها راه برون رفت از شرایط موجود، گذر از چارچوب قانون اساسی این حکومت و نظام مستبد اسلامی است.


- بهترین و کم هزینه ترین راه برای تامین و حفظ امنیت و سرمایه های ملی، ایجاد فضای مناسب برای برقراری " آشتی ملی " و " عفو عمومی " با اراده و همگامی همه نیروهای مسلح، کنشگران سیاسی – مدنی از هر طیف و اندیشه ای، روحانیت و دیگر گروه ها می باشد.


برای دستیابی به حکومت صندوق رای و حاکمیت پایدار مردم بر مردم در ایران، در چارچوب برگزاری انتخابات آزاد، سالم و عادلانه بر اساس معیارهای بین المللی، از پا نخواهم نشست.


انتخاب آزاد برای ایران آزاد


شاهزاده رضا پهلوی


http://sokhanibashoma.blogspot.com/

۱۳۹۰ بهمن ۵, چهارشنبه

در میوه فروشی، به جای قیمت زردآلو نوشته؛ «لطفا دست نزنید، قیمتش بالاست» مملکته داریم؟+عکس

منبع تصویر:وبلاگ پررنگ

بررسی نحوه مرگ علیرضا صبوری در گفتگو با خواهرش


ایران پرس نیوز:خبرگزاری هرانا - علیرضا صبوری میاندهی، در روز دهم مرداد ماه ۱۳۶۷ در کرج بدنیا آمد و از ۵ سالگی به همراه خانواده‌اش به تهران آمد. او هم مانند بسیاری دیگر از جوانان ایران، پس از پایان دوران تحصیلات متوسطه و دریافت مدرک دیپلم، به امید آینده‌ای بهتر راهی بازار کار شد و برای استخدام در شرکت‌های نفتی در دوره‌های جوشکاری صنعتی شرکت کرد.


اما خیلی زود متوجه شد که اوضاع نابسامان اجتماعی و چشم انداز وضعیت اقتصادی ایران، اجازهٔ تحقق رویا‌هایش را آنچنان که او انتظار داشت نمی‌دهد و تصمیم گرفت برای تغییر این وضعیت، دست در دست سایر جوانان هموطنش بگذارد.


علیرضا در روز ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ همانند هزاران جوان دیگر، با دست خالی به خیابان رفت تا اعتراضش را نسبت به این نا‌بسامانی‌ها و نتیجهٔ بحث بر انگیز انتخابات ریاست جمهوری ابراز کند و در‌‌ همان روز در حوالی میدان آزادی، روبه روی پایگاه گردان ۱۱۷ عاشورا، در حالیکه به کمک هم‌ وطنانش که مورد اصابت گلوله قرار گرفته بودند شتافته بود، ناگهان تیری پیشانی‌اش را شکافت؛ آنچنان که خودش بعد‌ها گفت، انگار چیزی در سرش منفجر شد و جهان در مقابل چشمانش به سیاهی رفت.


عده‌ای از معترضین پیکر نیمه جان وی را به بیمارستان بردند و پزشکان شبانه او را مورد عمل جراحی قرار دادند و موفق شدند که تکه‌هایی از گلوله را از سرش خارج کنند. ولی متاسفانه علیرضا به کما رفت و در این مدت خانواده‌اش تمامی بیمارستان‌ها زندان‌ها و سرد خانه‌ها را زیر و رو می‌کردند و به امید یافتن نشانی، از گم گشته‌شان هر روز به زندان اوین مراجعه می‌کردند. تا اینکه پس از گذشت حدود ۱ ماه علیرضا از مرگ بازگشته و به هوش آمد.


او که قسمت عمده‌ای از حافظه، قدرت تکلم و کنترل روده‌ها را از دست داده بود، در حالی که نیمی از بدنش فلج شده بود، پس از چند روز توانست به سختی شماره تلفن یکی از خواهرانش را به یاد آورد. پرسنل بیمارستان به سرعت جریان را به خانواده‌اش اطلاع دادند و به پیشنهاد مدیریت بیمارستان و به خاطر مسائل امنیتی، نام وی به عنوان بیمار تصادفی در پرونده‌های بیمارستان ثبت شد و‌‌ همان شب علیرضا را به خانه‌اش منتقل کردند تا باقی خدمات درمانی، در خانه به او ارائه گردد.


با کمک‌های بی‌دریغ مددکار و اعضای خانواده، علیرضا پس از چندی توانست مقداری از قوای از دست رفته‌اش را باز یابد ولی همچنان با مشکلات عمده‌ای مانند سردرد‌های شدید و مداوم و ضعیف بودن قدرت تکلم رو برو بود. به همین دلیل پزشکان برای بار دوم سعی کردند تکه‌های باقی مانده گلوله را خارج کنند اما تکه‌هایی از گلوله، در نقاط حساسی از بافت مغز او قرار گرفته بودند که با حرکت دادن آن‌ها، امکان داشت علیرضا جان خود را از دست بدهد یا برای همیشه فلج شود، به همین علت حتی پس از عمل جراحی دوم نیز تکه‌هایی از گلوله به جای ماند و تذکرات لازم راجع به وخیم بودن شرایطش و مراقبت‌های لازم به وی داده شد.


پس از آنکه علیرضا سلامت نسبی خود را بازیافت، به پیشنهاد و کمک خانواده‌اش و بدلیل رعایت مسائل امنیتی، از ایران خارج شد و به ترکیه رفت و مدارک خود را در اختیار کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل قرار داد. سرانجام، پس از ماه‌ها، با در خواست وی موافقت شد و وی با امید به فردایی روشن و آزاد، اما در تنهایی مطلق، به شهر بوستون آمریکا فرستاده شد.


اما در کمال تاسف، پس از ۸ ماه به علت عوارض ناشی از وجود قسمت‌هایی از گلوله در بافت مغز، سر انجام در ۲۶ آبان ۱۳۹۰ علیرضا صبوری جان سپرد و پس از حدود ۲ ماه، و به درخواست خانواده‌اش، پیکرش را در شهر برلین آلمان به خاک سپردند.


در همین رابطه گزارشگر هرانا، در گفتگویی اختصاصی با خانم نازآفرین صبوری (خواهر علیرضا صبوری)، که پس از جریانات انتخابات ۸۸ و اتفاقاتی که برای برادرش افتاد، از ایران خارج شده است و هم اکنون به همراه خانواده‌اش در مالزی اقامت دارد، از جزییات ماجرا می‌پرسد که توجه شما را به آن جلب می‌کنیم.


در ابتدا به شما و خانواده‌تان تسلیت عرض می‌کنیم...


لطفاً بفرمایید که در روز ۲۵ خرداد چه اتفاقی برای برادرتان افتاد.


در آن روز علیرضا هم مانند بسیاری دیگر از جوانان، در حوالی میدان آزادی تهران، در تظاهرات شرکت کرده بود و آنطور که بعداً از پرسنل بیمارستان شنیدیم، مردم او را در حالی که گلوله‌ای به پیشانی‌اش خورده بود به بیمارستان منتقل کرده بودند و‌‌ همان شب مورد عمل جراحی قرار می‌گیرد اما در حین عمل جراحی به کما می‌رود و چند روز بعد برای بار دوم در یک بیمارستان دیگر تحت عمل جراحی قرار گرفته است.


علیرضا ۱ ماه در کما بود و ما هم هیچ اطلاعی از وضعیتش نداشتیم. همهٔ اعضای خانواده و فامیل، هر روز با نگرانی، به بیمارستان‌ها، کلانتری‌ها، و زندان اوین سر می‌زدیم. جلوی زندان اوین هر روز لیست اسامی بازداشت شده‌ها را می‌چسباندند اما خبری از علیرضا نبود. پس از چند روز با نا‌امیدی به سردخانهٔ کهریزک سر زدیم و در آنجا عکس کشته شده‌ها را به ما نشان می‌دادند که بسیار وحشتناک بود. حتی با پلیس ۱۱۰ تماس گرفتیم و یک آدرس به ما داد که به آنجا سر بزنیم اما آنجا هم نبود. پس از حدود ۱ ماه سرکشی به همهٔ مکان‌هایی که ممکن بود علیرضا در آنجا باشد، بسیار نا‌امید شده بودیم و برخی از خانواده‌های مجروحان به ما گفته بودند که تعدادی از کشته شده‌ها را در گور‌های دست جمعی در بهشت زهرا دفن کرده‌اند و ممکن است علیرضا هم در میان آن‌ها باشد.


سرانجام چگونه توانستید علیرضا را پیدا کنید؟


به واسطه تلاش پزشکان، علیرضا پس از ۱ ماه به هوش آمده و به زحمت توانسته بود شماره تلفن خواهرم را بگوید. پرسنل بیمارستان با خواهرم تماس گرفتند و ماجرا را به ما اطلاع دادند و ما هم به بیمارستان رفتیم. در بیمارستان از خانواده‌های برخی مجروحان و پرسنل بیمارستان شنیدیم که اگر ماموران مطلع شوند که یکی از مجروحان در بیمارستان است و او را شناسایی کنند ممکن است برای از بین بردنش دست به هر اقدامی بزنند تا شاهدی برای بی‌رحمی‌هایشان در برخورد با معترضین باقی نماند. حتی پرسنل بیمارستان به ما گفتند که در حال حاضر علیرضا را بعنوان مجروح تصادفی در پرونده‌های بیمارستان ثبت کرده‌اند و به پیشنهاد یکی از پزشکان، قرار شد تا ادامهٔ مراحل درمان علیرضا در منزل انجام شود و‌‌ همان شب علیرضا را به منزل منتقل کردیم.


وقتی علیرضا را به منزل منتقل کردید در چه وضعیتی قرار داشت؟


ما علیرضا را فقط به این علت که شناسایی نشود، در حالی که لازم بود تحت مراقبت‌های ویژهٔ پزشکی باشد، و نیمی از بدنش فلج شده بود و قادر به صحبت کردن نبود، حتی کنترل روده‌هایش را از دست داده بود به منزل آوردیم. برای بلند شدنش از رختخواب باید ۳ نفر به علیرضا کمک می‌کردند تا بتواند از جا بلند شود و در این مدت همهٔ اعضای خانواده به نوعی درگیر این مسئله شده بودند.


طی حدود ۸ ماه که بطور مداوم فیزیوتراپ و مددکار گفتار درمانی با او کار کردند، نهایتاً مقداری از توانایی‌هایش را توانست مجدداً به دست بیاورد و کمی از کارهای شخصی‌اش را خودش انجام دهد و تا حدی هم می‌توانست صحبت کند. خود علیرضا هم خیلی تلاش می‌کرد تا هرچه سریع‌تر از این وضعیت بیرون بیاید.


هزینه‌های درمان را چگونه پرداخت کردید؛ آیا توانستید از بیمهٔ دولتی استفاده کنید؟


خیر. خانوادهٔ ما منزل شخصیشان را که پس از بازنشسته شدن پدرم خریده بودند، فروختند تا هم بخاطر رعایت مسائل امنیتی آدرس منزلمان عوض شود و هم پول کافی برای تامین هزینه‌های بیمارستان و درمان در منزل فراهم شود. علیرضا بیمهٔ خدمات درمانی داشت ولی بعلت رعایت مسائل امنیتی مجبور شدیم تمام هزینه‌ها را بصورت شخصی پرداخت کنیم. در حال حاضر هم خانواده‌ام در یک منزل اجاره‌ای زندگی می‌کنند. همهٔ این‌ها مسائلی است که جمهوری اسلامی بر خانوادهٔ ما تحمیل کرده است.


آیا علیرضا خود را یک فعال سیاسی می‌دانست؟


خیر، علیرضا هم مانند بسیاری دیگر از جوانان، به شرایط بد اقتصادی و اجتماعی حاکم در ایران و نداشتن چشم اندازی روشن برای آیندهٔ خود معترض بود و همیشه می‌گفت که چرا نباید اعتراض کرد، او معتقد بود که در این راه حد اقل کاری که می‌تواند انجام دهد شرکت در تظاهرات است. حتی پس از آنکه تا حدی بهبودی خودش را بازیافته بود، همیشه دلش می‌خواست حرف‌هایش را به گوش همه برساند که ماموران رژیم با مردم چگونه برخورد می‌کنند. اما بدلیل ملاحظات امنیتی برای خانواده، سکوت می‌کرد و همین مسئله فشار زیادی به او وارد می‌کرد.


چه شد که علیرضا تصمیم گرفت از ایران خارج شود؟


علیرضا یک شاهد زنده بود برای اثبات دروغ بودن این ادعای رژیم جمهوری اسلامی که حقوق فردی و اجتماعی افراد را برای شرکت آزادانه در تظاهرات به رسمیت می‌شناسد. مسلماً وقتی به ماموران دستور داده شده است که سر و صورت تظاهر کنندگان را هدف بگیرند، از ترس آن است که شاهدی زنده بماند.


او مدرکی گویا برای اثبات نقض حقوق بشر در ایران بود و اگر سکوت خودش را می‌شکست، برای جمهوری اسلامی هزینه‌های حقوق بشری سنگینی در پی داشت و همین مسئله هم می‌توانست برای خودش و خانواده دردسر‌های زیادی ایجاد کند و اگر هم سکوت می‌کرد، طبیعتاً می‌بایست فشار روانی زیادی را تحمل کند. بنابراین حدود ۸ ماه پس از آن اتفاق، با تصمیم خانواده و رضایت خودش و به امید شروع یک زندگی عادی و آینده‌ای بهتر از کشور خارج شد.


برادرتان پس از خروج از ایران به کجا رفت؟


علیرضا پس از خروج از ایران، به همراه ۴ نفر از اعضای خانواده، که بعنوان همراه با او رفته بودند، و با قطار به ترکیه رفت و خودش را به کمیساریای عالی پناهندگان سارمان ملل در آنکارا معرفی کرد و سپس او را به شهر نیده منتقل کردند. او مدت ۷ ماه در ترکیه بود و در طول این مدت هیچگونه خدمات پزشکی و درمانی قابل توجهی از سوی سازمان ملل دریافت نکرد و حتی دارو‌ها و وسایل اولیه مورد نیازش را از ایران برایش ارسال می‌کردیم. در طول آن مدت بسیار اذیت شد و در سرمای شدید ترکیه برق مرتب قطع می‌شد و آب گرم به راحتی آماده نمی‌شد و حتی مجبور بود برای گرم کردن خانه از زغال سنگ استفاده کند که شرایط نامناسبی را به وجود آورده بود و نهایتاً او را در تنهایی مطلق به آمریکا فرستادند.


آیا در آمریکا نزد فامیل و یا اعضای خانواده‌تان فرستاده شد؟


خیر. ما در آمریکا هیچ فامیل و یا حتی دوست و آشنایی نداشتیم و این تصمیمی بود که دفتر پناهندگان سازمان ملل گرفت. درخواست ما این بود که علیرضا را به آلمان نزد خاله و دایی‌اش بفرستند تا از او مراقبت کنند ولی متاسفانه او را به شهر بوستون آمریکا فرستادند و در آنجا هم شرایط مناسبی نداشت. در ابتدا که مجبور بود با چند نفر در یک خانه زندگی کند. حتی برای استفاده از اینترنت به منزل دوستان دیگرش می‌رفت و پس از مدتی یک خانه با وسایل به او دادند و خدمات پزشکی محدودی به مدت ۶ ماه در اختیارش گذاشتند و بعد از آن هم تمام هزینه‌های درمانش را باید بصورت شخصی پرداخت می‌کرد. در طول ۱۱ ماه که در آمریکا بود تحت درمان پزشکان قرار داشت اما عملاً او را نه بستری کردند و نه خدمات درمانی قابل توجهی در اختیارش قرار دادند و حتی وضعیتش روز به روز بد‌تر می‌شد. خودش یکبار به من گفت که یکی از پزشکان با گفتن این مسئله که ممکن است به زودی تمام بدنش فلج شود و عمر زیادی نخواهی داشت، او را از ادامهٔ زندگی ناامید کرده است. همین مسئله تاثیر منفی زیادی در روحیه‌اش گذاشته بود که باعث شد در کلاس‌های زبان شرکت نکند و بیشتر وقتش را در خانه می‌گذراند. من فکر می‌کنم لازم بود که همیشه یک نفر یا یک پرستار در کنار علیرضا می‌بود و نمی‌بایست او را تنها می‌گذاشتند.


علیرضا همیشه از اینکه دست و پا‌هایش در خیابان بی‌حس می‌شود و ممکن است هر لحظه در خیابان بیافتد، برای ما می‌گفت و رفتن به بیرون از خانه برایش خطرناک بود. او همیشه از اینکه نمی‌توانست از امکانات زیادی که در آمریکا وجود داشت استفاده کند غمگین بود.


علیرضا تصمیم داشت بخاطر مشکلاتی که در آمریکا داشت برای ادامهٔ زندگی نزد من در مالزی بیاید اما تقدیر برایش طور دیگری رقم خورد و در ۲۸ آبان ۱۳۹۰ در حالی که در خانه‌اش پشت کامپیو‌تر نشسته بود بر اثر خونریزی مغزی فوت می‌کند.


شما چگونه متوجه فوت علیرضا شدید و چه شد که پیکرش را به آلمان منتقل کردید؟


ما ۲ روز از علیرضا خبر نداشتیم. تا اینکه روز ۳۰ آبان ۱۳۹۰ خواهرم از ایران با من تماس گرفت و گفت که مسئولین سازمان اسکان مجدد شهر بوستون با او تماس گرفتند و موضوع را به اطلاع خانواده رسانده‌اند. آن‌ها همچنین گفته بودند که پس از کالبد شکافی، می‌توانند پیکر علیرضا را در آمریکا به خاک بسپارند و فیلم آن را برای خانواده ارسال کنند. اما خانواده ما تصمیم گرفتند که پیکر علیرضا را در جایی نزدیک‌تر به ایران و خانواده‌اش به خاک بسپارند و بخاطر مشکلات سفر به آمریکا و همچنین رعایت مسائل امنیتی که ممکن بود از سوی دولت جمهوری اسلامی پیش بیاید، پیکر علیرضا را به ایران منتقل نکنند و آن را به آلمان و نزد خاله و دایی بفرستند و در آنجا به خاک بسپارند.


این مراحل حدود ۵۰ روز طول کشید و نهایتاً در روز ۱۷ دی ماه ۱۳۹۰ پیکر علیرضا به آلمان منتقل شد و تا طی شدن مراحل اداری و برگزاری مراسم خاکسپاری حدود ۲ هفته بعد یعنی روز جمعه ۳۰ دی ماه با حضور جمعی از اعضای گروه‌های فعال سیاسی و حقوق بشر ایرانی، در شهر برلین به خاک سپرده شد.


در همین جا لازم می‌دانم از همهٔ افرادی که در طول این مدت برای تسریع در روند انتقال پیکر علیرضا به آلمان تلاش کردند تشکر کنم.

بیمارستانهای ایران در حال تعطیل، ایجاد درمانگاه در غزه

شهرزادنیوز: در حالی که برخی از بیمارستان‌های دولتی و خصوص به خاطر نداشتن بودجه در حال تعطیل هستند، کمیته "امداد خمینی کثافت" از ایجاد درمانگاه در نوار غزه، تحت حکومت بنیاد گرایان جنبش اسلامی حماس، خبر داد.


گزارش سلامت نیوز، به نقل از دکتر تأمینی، سخنگوی کمیسیون بهداشت و درمان مجلس، حاکی از آن است که به خاطر افزایش حامل‌های انرژی، قیمت مواد اولیه، دارو و اقلام پزشکی و واقعی نبودن تعرفه های پزشکی، درآمد برخی از بیمارستان‌ها پاسخگوی هزینه‌ها نیست و در صورت حمایت نشدن از سوی دولت در آستانه تعطیلی و ورشکستگی قرار خواهند گرفت.


از سوی دیگر به گزارش خبرگزاری مهر، محمد محمدی فر، معاون هماهنگی امور بین الملل کمیته امداد، اعلام کرده است که درمانگاهی در منطقه غزه تاسیس شده که به دلیل تحولات مقطعی ساخت تمامی طبقات آن به اتمام نرسیده است؛ اما مقدار فضای آماده به عنوان کلینیک تخصصی مورد استفاده قرار می‌گیرد. وی همچنین گفت که افزون بر آن، بیش از 150هزاردلار مایحتاج مورد نیاز مردم غزه تهیه و توسط نمایندگی "کمیته امداد خمینی کثافت" در بندر لازقیه سوریه بسته بندی و تحت عنوان"اهدایی جمهوری اسلامی" در اختیار "کاروان آسیایی حمایت از غزه" قرار داده شده است و این نوع کمک‌ها همچنان در دستورکار این نهاد قرار دارد.

هجوم مردم به فروشگاه های مواد غذایی در ایران


سایت ندای سبز آزادی: وضعیت متلاطم بازار ارز و سکه، و همچنین تحریم های جدید اتحادیه اروپا، سبب نگرانی شدید مردم خصوصا در تهران و شهرهای بزرگ شده و براساس گزارشهای رسیده، باعث تراکم شدید در بسیاری از بازارها و فروشگاه ها شده است.


براساس گزارشهای رسیده، بیشترین مراجعه مردم به فروشگاه های مواد غذایی برای خرید و ذخیره سازی این مواد به دلیل ترس از واقعه احتمالی بوده است.


این گزارش حاکی است، امشب، برخی شعبات فروشگاه زنجیره ای شهروند، با هجوم مردم مواجه شده و ساعات پرتنشی را پشت سر گذاشته است.


برخی از شهروندان نیز قصد خرید کالاهای وارداتی که قیمت آنها با قیمت دلار مرتبط است کرده اند اما فروشندگان این مغازه ها درحال حاضر از فروش امتناع می کنند.


درروزهای گذشته بازار جمهوری که محل فروش وسایل الکترونیکی و موبایل است به شدت متراکم شده است اما بسیاری از فروشندگان به دلیل عدم ثبات بازار از فروش اجناس خود خودداری می کنند.


فروشگاه های زنجیره ای نیز درروزهای گذشته شاهد تراکم بی سابقه بوده است.بخشی از کارمندان دولت و کارگران که معمولا خرید خود از فروشگاه های زنجیره ای را با بن های خرید انجام می دهند به دلیل ترس از افزایش قیمتها و اتفاقات غیرقابل پیش بینی تصمیم گرفته اند تمامی بن های خود را خریداری و ذخیره سازی کنند.


برخی از مردم نیز درروزهای گذشته برای تامین و ذخیره سازی مایحتاج خود به سمت بازار تهران سرازیر شده اند اما بنکداران مواد غذایی و حتی خرده فروشان نیز از فروش مواد غذایی امتناع می کنند.


برخی از این فروشندگان اعلام کرده اند که محل هایی که اکنون ما از آنها جنس خود را تامین می کردیم از فروش کالا به ما خودداری می‌کنند و ما هم اگر جنس را بفروشیم، باید همان را گرانتر بخریم.


یکی از خرده فروشان نیز از هجوم مردم برای خرید و انبار کردن کالا درروزهای گذشته خبر می دهد و می گویدمردم نگران هستند و فکر می کنند که حداقل باید مواد غذایی خود را برای چند ماه خریداری و انبار کنند تا دچار مشکل نشوند.


این اتفاقات درحالی است که درماه های پایانی سال نیز به صورت طبیعی بخشی از مردم اقدام به خریدهای پایان سال خود می کنند و این همزمانی وضعیت آشفته ای را درتمامی بازارهای تهران به وجود آورده است.

تحریم انتخابات فرمایشی=سرنگونی رژیم


پارس دیلی نیوز:وحشت شدید رژیم مفلوک فقیه از کسادی انتخابات فرمایشی


حیدر مصلحی ، وزیر اطلاعات خامنه ای دوشنبه شب در جمع ارازل و اوباش بسیجیی در اصفهان گفت: استکبار برای ضربه زدن به انتخابات برنامه‌های فراوانی دارد.


وی گفت: ضعف‌هایی در کشور وجود دارد و دشمن به دنبال آن است تا از آن برای زیر سئوال بردن انتخابات استفاده کند.


وزیر اطلاعات خامنه ای مفلوک گفت: دشمن 15 برنامه را برای ضربه‌ زدن به انتخابات نهمین دوره مجلس طراحی کرده است.


وی با اشاره به اینکه خامنه ای در این زمینه هشدار داده‌ ادامه داد: مردم باید حواسشان را جمع کنند، چرا که این انتخابات مشارکت گسترده می‌خواهد.

عکس؛ نماینده ولی فقیه برای بستن تنگه هرمز عازم خلیج فارس شد

وبلاگ haghmosalamma.blogspot
بعد از تصمیم قطعی اتحادیه اروپا مبنی بر تحریم نفت ایران , نماینده ولی فقیه به استعداد یک ناوبر جنگی بزرگ ( مطابق تصویر زیر ) عازم خلیج فارس شد و یحتمل امروز یا فردا تنگه هرمز بسته میشود . تصویر زیر دقایقی پس از حرکت ناوبر جنگی اسلام ناب محمدی گرفته شده است . این عکس واقعی است و فتوشاپ نیست .
آمریکا در چه فکریه ...... جمهوری اسلامی پر از ناوبر جنگیه




۱۳۹۰ بهمن ۳, دوشنبه

به مناسبت 29سالگی ندای ایران زمین


کاسپین ماکان:سوم بهمن برابر با ۲۳ ژانویه، سالروز طلوع ندای ایران زمین است، وی پیش از بیست و هفتمین سال زندگیش، در حالیکه لبریز از شوق به میهن و آزادی بود، توسط دژخیمان اسلامی مظلومانه به قتل رسید. اما نه تنها او خاموش نگشت، بلکه صدایش از گلوی میلیونها نفر در سراسر گیتی‌ به فریادی رسا مبدّل شد که پایه‌های حاکمین مستبد را در تمام دنیا بلرزه درآورد و اندک زمانی‌ بعد هزاران ندا روییدند. و بدین ترتیب قیام و خیزش آزادی خواهانه مردم، در تمام جهان به جریان افتاد. 







ندای آزادیخواهی ایران 29سالگی ات خجسته باد

تا ابد در قلب های میلیون ها ایرانی زنده و پاینده ای ای دختر پاک ایران زمین

نابود باد حکومت جنایتکار جمهوری کثیف اسلامی

۱۳۹۰ بهمن ۱, شنبه

نام "ایران" را در کنار نام "جمهوری اسلامی" نگذارید!


پارس دیلی نیوز:نام "ایران" را با نام "جمهوری اسلامی"، موصوف به صفت تروریست نکنید!


در گفتمان سیاسی همه ی سیاسیون و سایت ها و خبرگزاری ها –حتا آنان که ادعای مستقل بودن دارند- بایستی این فرهنگ جا بیافتد که نام نامبارک "جمهوری اسلامی" از نام گرامی "ایران" جدا شود. هرگونه کاربرد ایران در کنار رژیم اشغالگر و دیکتاتور آن، خدشه وارد کردن بر تمامیت کشور و مردمان ایران است.


* * *


از زمانی که واژه ی ناهمگون و نامتجانس "جمهوری اسلامی" با دیکتاتوری "جمهوری اسلامی آری یا نه" که به نام "رفراندوم 13 فروردین 58" از آن یاد می شود، وارد تاریخ سیاسی ایران شد، این اصطلاح که غیر سیاسی ترین و غیر ادبی ترین و ناموزون ترین نام است، در کنار نام ایران نهاده شد.


در حالی که نظام اشغالگری که روی کار است، هیچ پیوند و ربطی با کشور ایران ندارد. چه به لحاظ معنایی و چه ماهویی! چه از نظر هویت ملی و فرهنگ ایران و چه از نظر مردمی و اجتماعی.


رابطه ی "ایران" و "جمهوری اسلامی" از نظر واژه شناسی و ساختاری مانند رابطه ی "دوست" و "دشمن"، "آب" و "آتش"، "گرم" و "سرد"، "روشن" و "تاریک"، "زندگی" و "مردگی"، "اهورا" و "اهریمن"، "دانایی" و "نادانی" و مانند اینها است.


"جمهوری اسلامی" معجون دل به هم زنی از احکام اسلامی، یعنی گفته های قرآنی و بافته های حدیثی و تفسیرهای تاویلی و دل بخواهی است. به هر کدام از بخش های قانون اساسی جمهوری اسلامی یا چهره های سیاسی آن، نگاه کنیم، چیزی جز "اسلام" نمی بینیم. آنچه دیده نمی شود "ملیت" و "ایرانیت" است.


بر تارک پیکره ی نظام اشغالگر اسلامی، تنها "ملیت ستیزی"، "فرهنگ کُشی" و "ایرانی-ویرانی" به چشم می خورد.


ایران، واژه ای است کهن به معنی سرزمین فروتنان و آزادگان. یعنی دو ویژگی که جمهوری اسلامی با آنها در تضاد و تعارض است. سرشت اساسی و پیکره ی کلی این رژیم تنش زایی، نابودگری، پیمان شکنی و آزادی ستیزی است. یعنی مفاهیمی که هیچ ربطی با آزادی و فروتنی –دو ویژگی کهن ایران و ایرانیان- ندارد.


حال چگونه می توان این دو مفهوم را –ایران و جمهوری اسلامی- در کنار هم نشاند؟!


کاربرد واژه های همچون: "جمهوری اسلامی ایران"، "حکومت ایران"، "رژیم ایران"، "رهبر ایران"، "رییس جمهور ایران"، "قانون اساسی ایران" و... در مورد وضعیت کنونی موصوف کردن نام ایران و مردمان آن، به تروریست، جنایت، ویرانگری و اشغالگری است.


بسیار دیده شده که شمار زیادی از رسانه ها و سایت های سیاسی-اجتماعی که ادعای آزادی بیان و بی طرفی را دارند از این واژه های ناهمگون بهره می برند!


یکی از این سایت های اجتماعی که داعیه ی دفاع از آزادی بیان دارد، "تارنمای بالاترین" است، که موضوعات داغ آن پیرامون "رژیم اسلامی" با نام "ایران" همراه است! و یکی از کاربران آن برایم بازگو کرده بود: "یک بار که در مورد یکی از رویدادهای مرتبط با جمهوری اسلامی موضوع داغ زده بود، از نام «جمهوری اشغالگر اسلامی» استفاده کرده بود، که در عرض چند ثانیه تیتر این موضوع با «جمهوری اسلامی ایران» عوض شد!" از این نمونه ها در بسیاری از خبرگزاری های دیگر نیز دیده می شود؛ در حالی که بهره گیری از این کاربرد، توهین به مردم ایران و فرهنگ و ملیت آن است.


بهتر است بی هیچ حد و مرز و پرده و حجاب و به دور از هر آرمان گرایی اینگونه سخن بگوییم که: جمهوری اسلامی، حکم یک حکومت اشغالگر و یک دشمن خانگی را نسبت به ایران و ایرانیان دارد. لذا آزادی خواهی و بی طرفی در آن است که مردم ایران و کشور ایران را از ویژگی های نظام جنایتکار و اشغالگری که کوچکترین ارزشی برای نام ایران و مردم آن قائل نیست، پاک و عاری بدانیم و این نظام را تنها موصوف به صفاتی همچون: "تمامیت خواه و توتالیتر"، "عوام فریب و پوپولیست"، "خودمدار و دیکتاتور"، "خودکامه و مستبد"، "اشغالگر و ویرانگر"، "دروغگو و پیمان شکن"، "تنش زا و جنگ طلب" و... بنامیم. این یک واقعیت تاریخی است که کشور ایران، امروز اشغال شده و چطور هیچ کس از زمان یورش و اشغال ایران به دست مقدونیان، مغولان و تازیان، از این نام ها برای نامیدن ایران بهره نمی برد و چطور هیچ کس از نام نهادن یک دشمن بیگانه ی متخاصم اشغالگر بر کشورش، اجتناب می کند، اما برخی ایرانیان، اینگونه وجود ایران را با این نام ها و صفت های ناپسند می آلایند؟!...


به یاد دارم شاهزاده رضا پهلوی، در یکی از گفتگوهایش در پاریس، درست پس از توطئه ی ترور سفیر عربستان به وسیله ی رژیم در واشینگتن، در پاسخ به این پرسش یک خبرنگار که: "چرا «حکومت ایران» به این کار دست زده؟" پیش از هر چیز به درستی تذکر داد که: "هر چه به وسیله ی «رژیم» روی می دهد، باید حسابش را از «کشور» و «مردم» ایران جدا نمود..."


باور دارم، در شرایط حساس کنونی، ویرایش گفتمان سیاسی سیاسیون و اهالی مطبوعات، بسیار بسیار مهم و سرنوشت ساز و حساس است. چه از نظر مقامات غربی -که به هر حال تاکید هر چی بیشتر بر تخاصم، تفاوت، تعارض و تضاد بنیادی بین مردم ایران و حکومت نابودگر آن، بیشتر می تواند بر زیر فشار گذاشتن آنان در حمایت بیشتر از مردم ایران و منزوی نمودن رژیم اسلامی موثر باشد- و چه از نظر مردم کشورهای غربی که باید حساب رژیم اسلامی را با کشور و مردم ایران جدا کنند.


در گفتمان سیاسی همه ی سیاسیون و سایت ها و خبرگزاری ها –حتا آنان که ادعای مستقل بودن دارند- بایستی این فرهنگ جا بیافتد که نام نامبارک "جمهوری اسلامی" از نام گرامی "ایران" جدا شود. هرگونه کاربرد ایران در کنار رژیم اشغالگر و دیکتاتور آن، خدشه وارد کردن بر تمامیت کشور و مردمان ایران است.


سروش سکوت


30 دی ماه 2570


مقاله جناب کوروش اعتمادی با عنوان ( چرا میبایست هویتِ اسلامی جمهوری اسلامی انکار شود؟!) در همین مورد را در لینک زیر بخوانید


http://parsdailynews.com/95222.htm

عبدالله بوتیمار ،بازیگر محبوب و قدیمی سینما ایران درگذشت


عبدالله بوتیمار، بازیگر قدیمی سینمای ایران که مدتی به خاطر سکته مغزی، در بخش سی سی یو بیمارستان فیروزگر تهران بستری بود و در وضعیت کما به سر می برد، سرانجام روز سه شنبه ۲۷ دی ماه درگذشت.


آقای بوتیمار از پرکارترین بازیگران دهه های چهل و پنجاه سینمای ایران بود و در ۴۷ فیلم سینمایی بازی کرد. او با برخی از کارگردان های پرکار و مطرح سینمای فارسی از جمله ساموئل خاچیکیان، اسماعیل ریاحی، اسماعیل پورسعید و رضا صفایی همکاری داشت و شهرت او به خاطر ایفای نقش در فیلم های پلیسی و جنایی دهه چهل و پنجاه سینمای ایران بود.


"دلهره"، "ضربت"، "یک قدم تا مرگ"، "اضطراب"، "دزد سیاهپوش"، "سرسام"، "بی عشق هرگز"، "شیطان در می زند"، "جاده مرگ"، "موسرخه" و "عصیان"، از جمله معروف ترین فیلم هایی است که بوتیمار در آنها بازی کرده است.


موهای روشن و چشمان آبی بوتیمار، او را از دیگر بازیگران مطرح سینمای ایران در آن روزگار متمایز کرده بود و احتمالا ساموئل خاچیکیان که تحت تاثیر ژانر فیلم های نوآر و جنایی سینمای آمریکا فیلم می ساخت، مناسب تر از او بازیگری برای ایفای نقش تبهکاران یا کارآگاهان پلیس در فیلم های جنایی و پلیسی خود نیافته بود.


بوتیمار سال ها پیش در گفتگویی درباره نقش های سینمایی اش گفته بود: "هیچ بازیگری در زندگی واقعی آن طور نیست که تصویرش نشان می دهد. من نه قهرمان هستم، نه خیلی خوش تیپ. آدمی کاملا معمولی هستم. لزومی ندارد فکر کنم سمبل هستم و احساس غرور کنم. البته مردم دوست دارند بازیگران را به شکلی که در فیلم ها دیده اند، ببینند".


با این حال بوتیمار از این که مردم او را تنها به خاطر چهره متفاوت و جذابیت ظاهری اش به یاد آورند نه به خاطر بازی های سینمایی اش، ناراحت بود و در این باره گفته بود: "مردم فکر می کنند من آدم سردی هستم؛ با احتیاط به من نزدیک می شوند و امضاء می خواهند. خیلی ها هم می خواهند چهره ام را با آنچه روی پرده دیده اند، مقایسه کنند. متنفرم از این که مرا به خاطر چهره ام تحسین کنند؛ این یعنی تنها چیزی که در چنته دارم، ویژگی های ظاهری است و از هنر بازیگری بی بهره ام".


بوتیمار در سال ۱۳۱۲ در شهر باکو (بادکوبه قدیم) دیده به جهان گشود. وی در سال ۱۳۱۵ به ایران مهاجرت کرد و فعالیت هنری خود را در سال ۱۳۳۰ در تئاتر پارس و با بازی در نمایش "جزای روزگار" به همراه بازیگرانی چون منوچهر قاسمی وکامل حلمی اغاز کرد. پس از آن در سال ۱۳۳۸ وارد تئاتر آناهیتا شد و همزمان به کار دوبله پرداخت و صدایش به جای برخی از هنرپیشگان مطرح آن روزگار، روی فیلم ها قرار گرفت. گریگوری پک و برت لنکستر از جمله بازیگرانی بودند که بوتیمار به جای آنها در فیلم هایشان حرف می زد.


بوتیمار در سال ۱۳۴۰ با بازی در فیلم سینمایی "یک قدم تا مرگ" ساخته ساموئل خاچیکیان، وارد کار سینما شد.


"یک قدم تا مرگ"، داستان گروهی از سارقان بود که دست به یک سرقت بزرگ می زنند اما پس از درگیری با پلیس همه آنها گرفتار می شوند.


دومین فیلم بوتیمار، ملودرامی جنایی به کارگردانی سردار ساگر بود به نام "ساحل دور نیست" که در سال ۱۳۴۱ ساخته شد و بوتیمار در آن در نقش جوانی خبیث و قاتل ظاهر شد.



عبدالله بوتیمار از پرکارترین بازیگران دهه های چهل و پنجاه سینمای ایران بود و در ۴۷ فیلم سینمایی بازی کرد


اما در همین سال (۱۳۴۱)، بازی بوتیمار در فیلم جنایی دیگری به کارگردانی ساموئل خاچیکیان به نام "دلهره"، موقعیت بوتیمار را به عنوان بازیگر ثابت این ژانر در سینمای ایران تثبیت کرد.


در این فیلم او در نقش یک نویسنده داستان های جنایی (بهروز) ظاهر شده بود که چشم طمع به کارخانه عموی همسرش "روشنک" دارد و بعد از کشتن عموی "روشنک"، با دسیسه و نیرنگ سعی می کند با از بین بردن او، ثروت عمویش را تصاحب کند.


سومین همکاری بوتیمار با ساموئل خاچیکیان، پس از موفقیت فیلم های "یک قدم تا مرگ" و "دلهره"، فیلمی بود با عنوان "ضربت" که در کنار رضا بیک ایمانوردی، بازیگر مطرح فیلم های اکشن و کمدی سینمای ایران بازی کرد.


در این فیلم بوتیمار نقش پزشکی به نام دکتر امین را بازی می کرد که عاشق دختر فقیری به نام شیرین می شود که تبهکاری به نام حسین خواستگار اوست و برای ازدواج با او، پدرش را تحت فشار قرار می دهد اما دکتر امین در نهایت موفق می شود، حسین و یاران تبهکار او را تحویل پلیس دهد و با شیرین بماند.


"ضربت" که در میان آثار جنایی خاچیکیان، فیلم قابل توجه تری است و بازی ها و کارگردانی خوبی دارد، در زمان نمایش خود، مورد توجه تماشاگران ایرانی قرار گرفت و باعث شهرت بوتیمار شد. وی در یک مصاحبه، درباره بازی اش در فیلم "ضربت" گفت: "از ضربت خیلی خوشم آمد چون رقص و آواز نداشت. چیزهایی که در فیلم امروزی به وفور پیدا می شود. تنها راه نشان دادن احساسات در فیلم های امروزی کاباره و رقص است اما این فیلم بر پایه قصه و خط داستانی ساخته شده و با فیلم های دیگر فرق دارد."


بوتیمار بعد از بازی در چند فیلم اسماعیل ریاحی و اسماعیل پور سعید مثل "شیطان در می زند" و "خروس جنگی"، بار دیگر در سال ۱۳۴۵، در فیلم دیگری از خاچکیان به نام "عصیان" بازی کرد که همانند آثار دیگر این دوره او، درونمایه ای جنایی و پلیسی داشت. در این فیلم، بوتیمار، سارقی است که به همراه برادر خود، به اتومبیل مخصوص حمل دستمزد کارگران یک کارخانه حمله می کنند اما بعد از زد و خورد بسیار به دام پلیس می افتند.


بی عشق هرگز (۱۳۴۵) و قصه شب یلدا(۱۳۴۹)، از فیلم های دیگر خاچیکیان است که بوتیمار در آنها بازی کرده است.


آخرین همکاری بوتیمار با خاچیکیان، فیلمی به نام "اضطراب" بود که در سال ۱۳۵۴ ساخته شد، دورانی که سینمای ایران غرق در تولید فیلم های جاهلی و کلاه مخملی بود و دوران فیلم های ژانر جنایی تقریبا به سر آمده بود. به این ترتیب، دیگر، فضایی برای بازیگری که با فیلم های جنایی به سینما معرفی و به عنوان بازیگر شاخص این ژانر شناخته شد، در سینما وجود نداشت.


"واسطه ها" به کارگردانی حسن محمدزاده، آخرین فیلم بوتیمار در سینمای قبل از انقلاب بود که در سال ۱۳۵۶ ساخته شد. در واقع با این فیلم، پرونده بازیگری یکی از پرکارترین و مشهورترین بازیگران سینمای ایران برای همیشه بسته می شود، چرا که بوتیمار از جمله بازیگرانی است که بعد از انقلاب اسلامی، به خاطر گذشته هنری و سابقه بازیگری اش از ادامه کار در سینما محروم شد و علیرغم تلاش اش برای بازگشت به سینما، وزارت ارشاد با صدور مجوز بازیگری برای وی مخالفت کرد. به نوشته رسانه های داخلی، این موضوع، ضربه شدیدی بر روح این بازیگر وارد کرد.


وقتی بوتیمار، فضا را در داخل کشور برای ادامه فعالیت های خود بسته دید، همانند بسیاری از بازیگران سینمای قبل از انقلاب ایران مجبور به مهاجرت و ترک ایران شد. وی در سال ۱۳۶۰ با اصرار فرزندانش، به آلمان مهاجرت کرد و در آنجا پس از فراگیری زبان آلمانی، به کار دوبله و بازی در نمایش های ایرانی پرداخت.


بوتیمار، چند سال قبل در گفتگویی درباره فعالیت دوبله اش در آلمان گفته بود: "روزی در اتاق ضبط صدا بین دو گوینده نشسته بودم و خب آنها هم اصلا خبر نداشتند که من آلمانی نیستم. چون ظاهر من هم شبیه به خود آنها بود، تصور می کردند که من یک دوبلور غریبه آلمانی هستم. وقتی کار دوبله شروع شد، چیزی در حدود پنج بار، یک قطعه نسبتا طولانی را تکرار کردیم. دلیل اصلی آن هم اشتباه گویندگان آلمانی بود و من در هر پنج مرتبه، بدون اشکال متن خودم را گقتم. تا این که صدای اتاق صدابردار به داخل وصل شد و به دو گوینده ای که در دو طرف من نشسته بودند گفت: خجالت نمی کشید این مرد (بوتیمار) یک خارجی است و آنوقت شما دوباره اشتباه می کنید. اینجا بود که آنها به من نگاه می کردند و پرسیدند شما کجایی هستید. من هم گفتم ایرانی هستم."


بوتیمار، بعد از سال ها زندگی در غربت، سرانجام در سال ۱۳۸۹ به ایران بازگشت و بار دیگر تلاش کرد که وارد فضای حرفه ای سینمای ایران شود.


در سال ۱۳۸۹، ایرج قادری، کارگردان و بازیگر هم نسل بوتیمار او را برای ایفای نقش در فیلم جدیدش به نام "فلش" انتخاب کرد و یکی از مقامات وزارت ارشاد نیز اعلام کرد که "مشکل عبدالله بوتیمار برای حضور دوباره در سینما حل شده و در فیلم ایرج قادری بازی می کند" اما بیماری و وضعیت جسمی بد بوتیمار، هرگز این اجازه را به او نداد تا بار دیگر خود را بر پرده نقره ای و در برابر چشمان نسل جدیدی از تماشاگران سینما که خاطره ای تصویری از او در ذهن نداشت، ببیند. اما یاد بوتیمار و فیلم های او در خاطره و ذهن نسل های قدیمی تر تماشاگران سینمای ایران همچنان زنده است.

با سپاس از وبسایت بی بی سی پارسی و وبلاگ قدیمی ها

۱۳۹۰ دی ۲۷, سه‌شنبه

26 دی، فرصتی برای بازخوانی دوباره ارزشهای عصر پهلوی/کوروش از تهران



پارس دیلی نیوز:بسیاری از حقایق تاریخی در پس زمینه تاریخ زیست می کنند و در «خاطره جمعی» و «فرهنگ شفاهی» ملت ها زنده و بالنده هستند، حقایق تاریخی آنقدر قدرتمند هستند که می توانند خود را از لابه لای تحریف ها، سیاه نمایی ها، یکسویه نگری ها و داوری های بغض آلود بیرون آورند و در بستر آنچه فلسفه تاریخ نامیده می شود جای گیرند.


به نظر می رسد دوره پهلوی دارای چنین ویژگی هایی است، جا دارد این بار نیز نگاهی تازه به 26 دی ماه سال 57 بیاندازیم، روزی که هر بار فصلی دیگر از تاریخ ایران را به ثبت می رساند، اجازه دهید نفسی تازه کنیم و در ایستگاه تاریخ معاصر چند لحظه ای مکث کنیم و نگاهی داشته باشیم به آنچه که در این سی و سه سال بر ما گذشت، سی و سه سال است همه ما داریم در یک تونل تاریک به عنوان دالان تاریخ حرکت می کنیم، گاهی سراسیمه، گاهی شتابزده، گاهی هیجان زده و گاهی آزرده و افسرده و هنوز نمی دانیم چه زمان از این تونل سیاه خارج خواهیم شد.


دوران حکومت محمدرضا شاه فراز و نشیب های زیادی داشت و مانند هر دوره تاریخی دیگر دارای پدیده ها، رخدادها و حوادث تلخ و شیرین و کمبودها و دستاوردهای مختلف بود، اما آنچه برای یک پژوهشگر تاریخ مهم است بررسی سمت گیری هر دوره تاریخی است، یعنی بررسی «کارنامه و معدل» برای یک دوره حکومت و بررسی این نکته که کفه چه سمتی سنگین تر است، اگر کفه دستاوردها، خدمات و ارزش های یک دوره نسبت به کمبود ها و اشتباهات بیشتر باشد می توان کارنامه یک حکومت را در مجموع مثبت و سازنده ارزیابی کرد.


26 دی ماه 57 شاهی از ایران رفت که سی و هفت سال با همه مشکلات، موانع و سنگ اندازی ها توانسته بود با بهره گیری از متخصصان، کار آفرینان، تکنوکراتها، کارگران و کارمندان و سایر اقشار مردم، ایران را به درجه قابل قبولی از توسعه، پیشرفت و اعتبار جهانی برساند، توانسته بود با وجود کارشکنی قدرت های خارجی مانند روسیه و انگلستان و حتی آمریکا از ایران یک کشور سربلند، با حیثیت و پیشرو بسازد، طبیعی است در روند هر حکومتی اشتباه و کمبود هم وجود دارد، اساس حکومتداری مبتنی بر همین واقعیات است، هیچ کس نمی تواند مدعی شود در هیچ دوره تاریخی کمبود و اشتباه وجود نداشته اما اگر جهت گیری دوره پهلوی را فارغ از بغض های سیاسی بررسی کنیم به روشنی در می یابیم حرکت به طرفت توسعه و تکامل کاملا برجسته و ملموس است.


دشمنان و مخالفان شاه در بسیاری از موارد به جعلکاری و دروغ پراکنی علیه او پرداختند و دور اندیشی های او را سرسپردگی به خارجی تفسیر کردند، شاه که زودتر از همه نیروهای سیاسی متوجه خطر صدام شده بود با مجهز نمودن ایران به تسلیحات استراتژیک درصدد تامین امنیت ایران بود اما مخالفان بدون توجه به خطراتی که ایران را تهدید می کند شروع به شایعه پراکنی، جو سازی و غوغا سازی کردند و خرید تسلیحات را کاری بیهوده معرفی می کردند، همگان دیدند که در جنگ ایران و عراق چگونه همین تسلیحات به کار گرفته شد تا جایی که هاشمی رفسنجانی و سایر سران نظامی جمهوری اسلامی اعتراف کردند اگر هواپیماهای F-14 را نداشتیم در زمینه هوایی از عراق شکست می خوردیم1.


محمدرضا شاه با قرار دادن ایران در زمره متحدان غرب، منافعی برای کشور خرید و رهبری منطقه را نصیب کشور کرد، بسیاری از اعمال شاه حتی با معیارهای امروزی به سود منافع ملی ایران بود، برای نمونه شاه با باز پس گیری سه جزیره تنب کوچک و بزرگ و ابوموسی توانست تسلط ایران بر منطقه خلیج فارس را تثبیت کند و موفق شد ایران را به عنوان یک عامل «ثبات بخش» و «هنجار آفرین» درمنطقه خاورمیانه مطرح کند.


قرارداد 1975 الجزایر با عراق مهمترین سند موفقیت دیپلماسی ایران در عصر پهلوی است و برای نخستین بار مرزهای غربی ایران تثبیت شد و ایران توانست منازعات مرزی خود با عراق را فیصله دهد، این قرارداد به قدری مهم و ارزشمند است که در دوره جمهوری اسلامی نیز مورد استناد وزارت خارجه است2.حال چگونه است مخالفینی که دائم به روابط خارجی دوره پهلوی ایراد می گیرند کوچکترین اشاره ای به این قرارداد یا پیمان سعد آباد3 نمی کنند؟


دشمنان و مخالفان شاه همیشه به قراردادهای نفتی انتقاد می کردند اما حاضر نبودند به واقعیات توسعه صنعت نفت و بسته شدن قراردادهای مبتنی بر منافع ملی اشاره کنند برای نمونه؛ نخستین قرارداد «خرید خدمت» در سال 1345 میان ایران و گروه فرانسوی اِراپ منعقد شد در این قرار داد ایران برای نخستین بار شرکت های خارجی را به عنوان مقاطعه کار به کار گرفت و خود به عنوان حاکم و کارفرما عمل کرد، خطر پذیری اکتشاف نیز همچون قراردادهای مشارکت برعهده شرکت خارجی بود، براساس این قرار داد شرکت فرانسوی ملزم به سرمایه گذاری به میزان 35 تا 40 میلیون دلار در میادین نفتی ایران بود و حاکمیت ایران بر تاسیسات نفتی به رسمیت شناخته می شد، سهم ایران از درآمد حاصل از این سرمایه گذاری به صورت 89 درصد و برای شرکت فرانسوی 8 تا 11 درصد در نظر گرفته شده بود.


در فاصله سالهای 50 تا 56 حجم سرمایه گذاری برای استخراج نفت و گاز 6 برابر افزایش یافت و ارزش سرمایه گذاری ها در این بخش از 96 میلیارد ریال در سال 1350 به 620 میلیارد ریال در سال 1356 رسید، سهم ایران در تولیدات اوپک نیز از 16 درصد به 19 درصد افزایش پیدا کرد4.


در زمینه حقوق زنان، دشمنان شاه هرگز به دستاوردهای عمده حقوقی برای زنان اشاره نمی کنند، برای نمونه؛ قانون حمایت خانواده مصوب ۲۵ خرداد ۱۳۴۶ مجلس شورای ملی و ۱۵ خرداد ۱۳۴۶ مجلس سنا، این قانون در تاریخ ۳ تیر ۱۳۴۶ به امضای محمدرضا شاه رسید، این قانون دستاورد مهم و گامی ارزشمند به جلو در جهت تامین حقوق زنان بود.


ارزشهای دوره پهلوی یک نوع طرز تفکر، یک زیست فرهنگی، یک روش زندگی و یک اندیشه است، اندیشه ای برای یک ملت در روند ملی گرایی، مدرنیسم و سکولاریسم.


خمینی آمد، اسلامگرایان را به قدرت رساند با شمشیر دولبه انقلابی/اسلامی ریشه ایرانیت را زد اما در روند گذر زمان با به کارگیری یک اصطلاح توسط کثیری از مردم ایران به نام «خدابیامرز» بسیاری معتقدند ارزشهای دوره پهلوی در ایران زنده است.


شاید خاطرات یک پیرمرد روستایی در یک روستای مازندران از صدها مقاله و تحلیل بهتر بتواند دستاوردهای دوره پهلوی را بیان کند؛ حاج عباس قلی پور کشاورز ساکن روستای «دامیر» ساری، او هنوز ضربات تازیانه ارباب را بر گرده خود لمس می کند و همچنان از شنیدن «اصلاحات ارضی» برق امید بر چشمانش می درخشد، او ضمن یادآوری خاطرات شیرین اصلاحات ارضی در منطقه می گوید:«در دوران حكومت پهلوي اول هنوز روابط ارباب و رعيتی بطور گسترده دراين مناطق حاكم بوده است اما با اصلاحات ارضی ، درواقع نقطه عطفی در زندگی دهقانان اين منطقه پديد آمد»5.


ای کاش کسانی که نام روشنفکر و پژوهشگر تاریخ به خود داده اند یکبار به دور از تعصبات و بغض ها با انصاف به ارزیابی دوره پهلوی بنشینند و یکبار با خود فکر کنند چرا پهلوی ها با وجود اینهمه سیاه نمایی، جعلکاری و تهمت زنیِ چپ ها، نیروهای یکسویه نگر جبهه ملی و اسلامگرایان همچنان در خاطره جمعی کثیری از ایرانیان به ویژه نسلهای گذشته محبوب هستند، یکبار هم شده واکاوی کنند و ببینند چرا وقتی در ایران اینروزها اسم محمدرضاشاه می آید کمتر کسی است که از آسایش، رفاه نسبی و امنیت در دوران او نگوید، ممکن است مورخان دروغ بگویند، ممکن است دشمنان جعلکاری کنند اما هیچ گروه و نیروی سیاسی قادر نیست «خاطره جمعی» و «فرهنگ عامه مردم» را از آنها برباید، بی جهت نیست 26 دی ماه یکی از تلخ ترین روزهای تاریخ معاصر است.


انقلاب اسلامی ضربات جانکاه و مهلکی به ایران زد، فجایع زیادی آفرید و هزینه های زیادی را به ملت ما تحمیل کرد اما می توان به صراحت گفت یکی از مهمترین پیامدهای ناخواسته انقلاب اسلامی این بود که ارزشها و دستاوردهای دوره پهلوی از لا به لای صفحات تاریخ نمایان شد و بسیاری متوجه شدند نظام پهلوی هرگز آن دیوی نبوده است که مخالفان تصویر می کرده اند.


زیرنویس


1- از جمله در روز 5 شهریور 1361 همزمان با برگزاری نماز جمعه در تهران، یک فروند هواپیمای میگ 25 عراقی در آسمان تهران در ارتفاع بالا دیده شد که به هنگام فرار، دیوار صوتی را بر فراز شهر تهران شکست و موجب نگرانی شد، در مقابله با هواپیماهای میگ 25، موشک‌های هاگ ایرانی کارایی چندانی نداشتند، زیرا برد آنها به سقف پرواز این هواپیماها که معمولاً در ارتفاع 75 هزار پایی پرواز می‌کردند نمی‌رسید، در چنین شرایطی فقط موشک‌های سام 2 روسی و هواپیماهای اف ‌ـ 14 می‌توانستند علیه این هواپیماها اقدام نمایند... در آن زمان ایران فاقد موشک‌های سام 2 بود ولی با بکارگیری هواپیماهای اف ‌ـ 14 ‎، امنیت آسمان تهران را برقرار می‌کرد. ۱۳۹۰/۶/۵، حسین علایی، بررسی و ارزیابی عملیات رمضان، خبرآنلاین


2- منوچهر متکی وزیر امور خارجه ایران: قرارداد 1975 بین ایران و عراق یک قرارداد معتبر و یک سند بین المللی است که در سازمان ملل به ثبت رسیده و به لحاظ حقوقی از قوت و قدرت قطعی برخوردار است و جای خدشه پذیری ندارد، همشهری آنلاین 5 دی 1386.


3- یکی از جنبه های ماهرانه دیپلماسی رضاشاه تلاشهای پیوسته او برای بهبود بخشیدن به روابط ایران با همسایگانش عراق، ترکیه و افغانستان بود ... اختلاف با عراق بر سر مرز شط العرب و اختلاف با افغانستان بر سر تقسیم آب هیرمند از مسائل پر درد سر ایران به شمار می رفت ... اوج فعالیت دیپلماتیک سرانجام به امضای پیمان «سعد آباد» در 17 تیر 1316 منجر شد، این پیمان یک پیمان عدم تعرض میان ایران،عراق و ترکیه و افغانستان بود ... پیمان سعد آباد نخستین پیمان دوستی در خاورمیانه بود. تاریخ اسلام،پژوهش دانشگاه کمبریج.


4- میرترابی، سعید.مسائل نفت ایران


5- روزنامه ایران، شماره ۲۱۸۸، سال هشتم ، ۳۰ تير ۱۳۸۱


کوروش از تهران

۱۳۹۰ دی ۲۱, چهارشنبه

سرنوشت وکیل سکینه؛ شکنجه و زندان



پارس دیلی نیوز:یکی از فعالان مدنی و مطبوعاتی آذربایجان به جاسوسی برای جمهوری آذربایجان و جذب جاسوس برای دستگاه اطلاعاتی این کشور متهم شد. از سوی دیگر وکیل سکینه محمدی آشتیانی که به شدت شکنجه شده در بند متادون زندان مرکزی تبریز و همچنان ممنوع الملاقات است.


خانواده ناصر دراز شمشیر، معروف به آیدین موغانلی که از 5 ماه پیش در بازداشت به سر می برد به دلیل فشارهای امنیتی حاضر به مصاحبه نیستند اما نقی محمودی، حقوقدان و وکیل بسیاری از فعالان آذری به "روز" میگوید که این فعال مدنی به دلیل شرکت در یک دوره خبرنگاری در شهر باکو متهم به جاسوسی شده است.


ناصر دراز شمشیر از 5 مرداد ماه در بازداشت به سر می برد و تاکنون امکان ملاقات با خانواده خود را نداشته. او در اردبیل بازداشت شده بود اما در بازداشتگاه اطلاعات تبریز زندانی بود و روز گذشته به زندان مرکزی این شهر منتقل شده است.


نقی محمودی به "روز" میگوید: پرونده آقای دراز شمشیر در دادسرای عمومی و انقلاب شهر اردبیل بود و خود او نیز در بازداشتگاه اطلاعات این شهر زندانی بود اما از یک ماه پیش پرونده اش را به دادگاه انقلاب تبریز و خود او را نیز به بازداشتگاه اطلاعات تبریز فرستادند و تا دیروز که به زندان مرکزی تبریز منتقل شده در بازداشتگاه اطلاعات بود.


او به تفهیم سه اتهام به این فعال مدنی و مطبوعاتی آذربایجان در بازداشتگاه اطلاعات تبریز اشاره می کند و می گوید: تبلیغ علیه نظام، جاسوسی برای جمهوری آذربایجان و جذب جاسوس برای سرویس اطلاعات آذربایجان سه اتهامی است که به آقای درازشمشیر تفهیم شده.


از این حقوقدان می پرسم اطلاعات آذربایجان و دادگاه انقلاب تبریز چه مستنداتی برای این سه اتهام ارائه داده و بر مبنای چه مستنداتی چنین اتهاماتی را به آقای درازشمشیر منتسب کرده اند؟ آقای محمودی توضیح می دهد: آقای دراز شمشیر در یک دوره خبرنگاری در شهر باکو شرکت کرده اند و تعدادی از فعالان مطبوعاتی را نیز برای شرکت در این دوره خبرنگاری معرفی کرده اند اکنون شرکت در این دوره خبرنگاری و معرفی دیگران برای شرکت در این دوره، مبنای اتهام جاسوسی و جذب جاسوس برای این کشور قرار گرفته.


او می افزاید: متاسفانه در جمهوری اسلامی اتهاماتی که در ارتباط با جرایم سیاسی و امنیتی به افراد وارد می شود مبنای واقعی ندارد؛ شرکت آقای درازشمشیر در یک دوره صرف خبرنگاری باعث شده چنین اتهامات سنگینی به او نسبت دهند و این مساله خطرناک است از این جهت که هم متاسفانه می تواند حکم بسیار سنگینی را در پی داشته باشد هم فعالان و افراد را از شرکت در دوره های تخصصی مختلف به هراس وا دارد.


آقای محمودی به تجربه های خود در ارتباط با پرونده فعالان مدنی و سیاسی اشاره می کند و می گوید: با تجربه ای که سالهاست در این زمینه دارم به روشنی می گویم که هیچ کدام از اتهامات سیاسی و امنیتی که به افراد نسبت می دهند مبتنی بر مداراک و مستندات قانونی نیست و براساس حدس و گمان ها و اغراق های دستگاه اطلاعاتی شکل می گیرد و جرایم و محکومیت های سنگینی نیز به دنبال دارد.


از زمان تشکیل دادگاه آقای دراز شمشیر می پرسم؛آقای محمودی می گوید: فعلا زمان دادگاه او مشخص نیست و همچنان هم ممنوع الملاقات هست. یعنی از 5 مرداد که بازداشت شده تاکنون هیچ گونه ملاقاتی با خانواده اش نداشته ودر این مدت تنها چند بار تماس تلفنی داشته است.


این حقوقدان سپس به مهدی حمیدی شفق و تقی سلحشور، دو فعال مدنی آذربایجانی که در زندان مرکزی تبریز زندانی هستند اشاره می کند و می گوید: این دو نفر از بازداشت شدگان تجمع اعتراض به خشک شدن دریاچه ارومیه هستند که یک جلسه از دادگاهشان برگزار شده و در انتظار تشکیل جلسه دوم هستند.


جاوید هوتن کیان؛ همچنان ممنوع الملاقات


آقای محمودی آنگاه به جاوید هوتن کیان، وکیل سکینه محمدی آشتیانی اشاره می کند و می گوید این حقوقدان در بند متادون زندان مرکزی تبریز و همچنان ممنوع الملاقات است.


جاوید هوتن کیان، وکیل سکینه محمدی آشتیانی، زن محکوم به سنگسار آذربایجانی بود که سال گذشته به اتفاق سجاد قادرزاده، فرزند سکینه محمدی آشتیانی و دو خبرنگار آلمانی بازداشت شد.


خبرنگاران المانی آزاد شدند و به کشورشان بازگشتند، سجاد قادرزاده نیز از اتهامات منتسبه تبرئه شد اما جاوید هوتن کیان ابتدا به یازده سال حبس تعزیری و 5 سال محرومیت از وکالت محکوم شد؛ حکمی که در دادگاه تجدید نظر به 6 سال حبس تعزیری کاهش یافت.


او در زندان مرکزی تبریز در حال سپری کردن محکومیت خود است و آقای محمودی که پیش از این وکالت او را برعهده داشته به "روز" می گوید: آقای هوتن کیان از اتهاماتی چون ارتداد و جاسوسی تبرئه شد اما در نهایت به اتهام تبلیغ علیه نظام به یک سال حبس تعزیری و به اتهام جعل عناوینی چون وکیل بین المللی و نماینده حقوق بشر و... به 5 سال حبس تعزیری محکوم شد. او در حالی محکومیت خود را سپری می کند که همچنان اجازه داشتن وکیل ندارد و او را به بند متادون زندان تبریز منتقل کرده اند و ممنوع الملاقات و ممنوع التلفن است.


آقای محمودی می افزاید: من فروردین ماه او را در زندان تبریز دیدم و وکالتنامه را امضا کرد اما قاضی پرونده به شدت مخالفت کرد و آقای هوتن کیان عملا نتوانست وکیلی داشته باشد؛ هنوز هم وکیلی ندارد خانواده اش به شدت تحت فشارند و امکان مصاحبه ندارند. خودش هم در وضعیت بدی در زندان تبریز به سر می برد. واقعا بی انصافی است اگر فعالین حقوق بشرو رسانه ها نسبت به وضعیت او که یک وکیل شریف بود بی توجه باشند.


او سپس به شکنجه هایی که آقای هوتن کیان متحمل شده اشاره می کند و می گوید: من فروردین ماه وقتی او را دیدم آثار سوختگی با سیگار بر روی دستها و پاهای او بود؛ به شدت شکنجه شده بود و اصلا حالش خوب نبود. بینی و چند دندانش شکسته و بیضه هایش آسیب دیده بود، اما متاسفانه آنطور که باید نهادهای حقوق بشری به وضعیت او توجهی نکردند تا جایی که الان هم او در حالیکه محکومیت خود را سپری می کند از همه حقوق عادی و بدیهی و قانونی خود محروم است و در شرایط بسیار بدی به سر می برد.

اسرائيل: هيچ نشانه ای از تغيير رفتار رژیم ايران در دست نيست


پارس دیلی نیوز:ژنرال بنی گانتس، رييس ستاد کل ارتش اسرائيل، گفته است با وجود تشديد فشارهای جامعه جهانی بر ايران، هيچ نشانی از اين که سران جمهوری اسلامی ايران هدف برنامه های هسته ای اين کشور را تغيير دهند، در دست نيست.


ژنرال گانتس روز سه شنبه در نشست کميسيون امور خارجی و دفاعی کنست، مجلس اسرائيل، به پرسش های نمايندگان عضو اين کميسيون در باره آخرين وضعيت منطقه، تهديدات و چالش ها برای اسرائيل در سال ۲۰۱۲ پاسخ می داد.


به گزارش رسانه های اسرائيل، رييس ستاد کل ارتش اين کشور گفته است که اهرم فشار جهانی بر ايران به ويژه از نظر مالی به شدت سنگين شده است اما بعيد است که سران جمهوری اسلامی ايران از تلاش برای دستيابی به توانايی نظامی هسته ای دست بکشند.


ژنرال گانتس همچنين گفت که سران ايران برای شنيدن پيامی که جامعه جهانی از راه گسترش اين تحريم ها عليه ايران به آنها می دهد، گوش شنوايی نداشته و در برابر فشارهای بين المللی مقاوم شده اند.


پيشتر نيز اهود باراک، وزير دفاع اسرائيل با حمايت از گسترش تحريم ها عليه ايران، نسبت به اثرگذاری آن بر سران ايران و تغيير هدف برنامه هسته ای ايران، ابراز بدبينی کرده بود.


آويگدور ليبرمن، وزير خارجه اسرائيل، نيز يکشنبه در نشست کميسيون امنيت ملی و سياست خارجی مجلس اسرائيل گفته بود که بعيد می داند که سران ايران هدف برنامه هسته ای خود را تغيير دهند.


اظهارات جديد رييس ستاد کل ارتش اسرائيل در زمينه ايران در حالی بود که روزنامه تايمز بريتانيا نيز سه شنبه در گزارشی با استناد به يک ارزيابی مشروح تهيه شده از سوی يکی از انديشکده های مهم مطالعاتی امنيت ملی اسرائيل، نوشته بود که کارشناسان اين انديشکده که اکثراً ژنرال های پيشين ارتش اسرائيل هستند، توصيه کرده اند که اسرائيل بايد خود را برای وضعيتی آماده کند که تلاش های اسرائيل و جامعه جهانی در قبال برنامه اتمی ايران کارساز نباشد و ايران به بمب هسته ای دسترسی يابد.


تايمز نوشته بود که کارشناسان اين انديشکده اسرائيلی به پيش بينی رفتارهای يک ايران برخوردار از بمب هسته ای، پرداخته و نتيجه گزارش خود را نيز برای نخست وزير اسرائيل ارسال کرده اند.


به نوشته تايمز، گزارش تهيه شده در باره شبيه سازی رفتارهای حکومت ايران پس از رسيدن به توان هسته ای، پيش بينی وضعيت منطقه و جهان و از جمله رفتارهای عربستان و روسيه پس از اين تغيير استراتژيک قوا در خاورميانه، ممکن است که به مفهوم کنار آمدن اسرائيل با يک ايران اتمی باشد.


مئير داگان، رييس پيشين موساد اسرائيل، به تازگی گفته بود که ايران هسته ای يک خطر بسيار جدی برای منطقه و جهان هست اما الزاماً يک خطر حياتی برای موجوديت اسرائيل نيست.


روزنامه بريتانيايی تايمز سه شنبه نوشته بود که کارشناسان انديشکده اسرائيلی گفته اند که اگر ايران در سال ۲۰۱۲ تصميم راهبردی برای سوار کردن بمب اتمی را بگيرد، بمب را در سال ۲۰۱۳ آزمايش خواهد کرد.


ايران ماهيت نظامی در برنامه هسته ای خود را رد می کند و مدعی است که تحريم های جهانی اثری بر اقتصاد اين کشور نداشته است.


در همين حال، ديپلمات های آژانس بين المللی انرژی اتمی در وين در روزهای اخير گفته اند که ايران غنی سازی اورانيوم را نيز در تأسيسات جديد در منطقه «فردو» در استان قم آغاز کرده است.


آغاز غنی سازی ايران در «فردو» در حالی است که بامداد چهارشنبه مصطفی دانش روشن، معاون تأسيسات غنی سازی نطنز در اثر انفجار بمبی که به درون اتومبيل او در تهران انداخته شد، به قتل رسيد.


ايران سوء قصد جديد به يکی از مهم ترين کارشناسان اتمی خود را نيز به اسرائيل نسبت داد؛ امری که اسرائيل در برابر آن مانند گذشته سکوت کرده است.

آغاز سال2012 با یک اعدام در هر 4 ساعت و احکام مرگ دیگر


پارس دیلی نیوز:در روز 19 دی 1390، شعبه 15 دادگاه انقلاب اسلامی امیر میرزائی حکمتی ـ جوان امریکایی ایرانی تبار ـ را به اتهام «جاسوسی» برای امریکا محارب شناخت و او را به اعدام محکوم کرد. حکمتی که برای دیدار با خویشاوندانش به ایران رفته بود در شهریور 1390 دستگیر شد. مقامات ایران چندی پیش از محاکمه او در 6 دی، در روز 9 آذر 1390 «اعتراف» او به تمام جرایم و پذیرش اتهام ها را از تلویزیون پخش کردند.


فشار بر بازداشت شدگان یا فریب آنها برای اعتراف و پخش تلویزیونی اعترافات عملکرد مرسوم مقامات جمهوری اسلامی ایران است. ایرانی های دارای تابعیت دوگانه به ویژه در سال های اخیر قربانی بازداشت در انزوای کامل، اتهام جاسوسی و اعتراف اجباری بوده اند، به ویژه زمانی که دولتمردان ایران در معامله با غرب بر سر مسایل هسته ای یا مسایل دیگر نیاز به ابزار چانه زنی داشته باشند. بعضی از این قربانیان، از جمله دو روزنامه نگار به نام های مازیار بهاری و رکسانا صابری از این بخت برخوردار بوده اند که پس از رنج طولانی به آزادی خود دست یابند. اما بخت با همه یار نبوده است. زهرا کاظمی، عکاس خبری ایرانی ـ کانادایی، در سال 1382 زمانی که دادستان تهران قاضی مرتضوی می کوشید او را وادار به اعتراف به جاسوسی کند در پی ضرباتی به جمجه اش در زندان اوین درگذشت. مرتضوی هنوز از معافیت از مجازات بهره مند است.


از سوی دیگر، بنا به گزارش 20 دی «خانه حقوق بشر ایران»، دیوان عالی ایران حکم اعدام یک طراح صفحات اینترنتی به نام احمدر ضا هاشم پور را تایید کرده است. شعبه 15 دادگاه انقلاب اسلامی نیز در روز 17 دی یک طراح صفحات اینترنتی دیگر به نام وحید اصغری را به اعدام محکوم کرد. سعید ملک پور، یک طراح دیگر وبگاه، پس از نقض حکم اعدام اول او در دیوان عالی کشور، در اوایل آّبان 1390 برای دومین بار به اعدام محکوم شد. هر سه نفر این طراحان وبگاه از سال 1387 در زندان بوده اند. اصغری، ملک پور و متهم دیگری به نام شهروز وزیری، در نامه ای در فروردین 1388 به شرح شکنجه های پرداختند که آنها را وادار به اقرار ساختگی کرده بود.


دولتمردان ایرانی در هفته اول سال 2012 (11 – 18 دی 1390) با اعدام یک نفر در هر 4 ساعت به رکورد تازه ای دست یافتند. آنها 39 نفر را در شهرهای مختلف اعدام کردند، از جمله سه نفر در انظار عمومی در کرمانشاه به دار آویخته شدند. به گزارش عفو بین الملل، در 11 ماه اول سال 2011 بیش از 600 نفر در ایران اعدام شده اند. این تعداد در مقایسه با حداقل 553 اعدام در سراسر سال 2010 افزایش قابل توجهی را به نمایش می گذارد. به این ترتیب سال 2011 در ظرف دو دهه گذشته، از سال 1991 (با حداقل 775 اعدام) به بعد، از این نگاه بدترین سال محسوب خواهد شد.


عبدالکریم لاهیجی، نایب رییس فدراسیون بین المللی جامعه های حقوق بشر و رئیس جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران، امروز گفت: «علاوه بر اعدام غیرانسانی و ظالمانه صدها نفر زندانی محکوم به اعدام در سال 2011، مقامات قضایی ایران با استفاده از اتهام های جعلی که در حقوق امروزی وجود ندارد، استانداردهای موازین قضایی و محاکمه عادلانه را به شدت نقض کرده اند. یادآوری می کنم که کمیته حقوق بشر در ماه نوامبر 2011 استفاده از ‘اتهام های مبهمی مثل محاربه’ و اجبار متهمان به ‘دادن شهادت علیه خود یا دیگران یا اعتراف به جرم’ را به شدت مورد انتقاد قرار داد و از جمهوری اسلامی خواست ‘الغای مجازات اعدام یا حداقل بازنگری در قانون مجازات را به قصد محدود کردن مجازات اعدام تنها به «مهمترین جرایم» در باره حق زندگی مد نظر قرار دهد’ و ‘ تمام فرایندهای قانونی را با رعایت کامل ماده 14 میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی انجام’ دهد.»

۱۳۹۰ دی ۱۷, شنبه

یک سالِ غریبانه ، به یاد شادروان شاهپور علیرضا پهلوی در یکمین سالگرد پرواز


یک سال از پرواز پر درد و ناباورانه ی شاهپور علیرضا پهلوی می گذرد؛ سوگی که سوز را بر دل های ایرانیان زیر ستم حکومت ضد عشق و ضد انسانیت اشغالگر ایران فارغ از هر باور و مرام سیاسی نشاند. و بار دیگر راوی این روایت تلخ شد که نسل جوان ایران، قربانی حکومت و بانیان انقلاب سرنوشت سوز اسلامی 57، شدند؛ چه آنها که در درون ایران اسیر زندان و گرفتار چوبه ی دار و ازدست دادن عزیزان و بی خانمانی و نداری و افسردگی شدند و چه آنها که شرافتمندانه مجبور به ترک میهن شدند و غم دوری از ایران چنان جان جوانشان را پژمرد که آگاهانه و غمگنانه زندگی را ترک گفته و تن به مرگ دادند.




و علیرضا پهلوی نماینده ی این گروه از جوانان است؛ جوانان نخبه ای که هر یک می توانند چرخ های پیشرفت ایران پر شکوه را بچرخانند. از همین روی است که بایستی کشنده ی پیدا و پنهان علیرضاها را جمهوری اسلامی اشغالگر ایران و آورندگان آن دانست.




مرگ جانکاه شاهپور، بار دیگر بازگوینده ی داستان تلخ رنج و درد خانواده ی ایران ساز پهلوی و جفا و ستم و ناسپاسی در حق آنان از سوی ایران سوزان نیز بود. سوگنامه ای که در طول تاریخ پر فراز و نشیب ایران اگر بخواهیم نمونه اش را بیابیم، باید به سراغ چهارده سده پیش و یورش تازیان و قادسیه ی خونبار برویم؛ و اینک شورش 57 است، قادسیه ی دوم و هر آنچه امروز بر سر ایران و ایرانی از ویرانی تا کشتار می آید، پی آیند و برآیند همان رویداد است که شاه بیت آن چنین است:




از جفا و ناسپاسی در حق خاندان پهلوی


تا ستم و سیه روزی بر شهروندان ایرانی




رویدادهای شرم آور و دردآور انقلاب 57 و پیشامدهای رنج آور آن برای خانواده ی پهلوی و فرزندانی که در اوج جوانی با این همه ویرانگری و وحشی گری روبرو می شدند، در کنار مصائبی که پس از رفتن از ایران برای آنان پیش آمد و به مرگ محمدرضا شاه انجامید، و پس از آن مرگ ناباورانه ی شاهدخت لیلا و شاهپور علیرضا پهلوی و سرانجام ستم های روا در حق ایرانیان در سی و سه سال گذشته، بیش از همه یک تن را در آزمون فشار و "همچنان استواری" نهاد: شهبانو فرح پهلوی






بانویی که بی گمان باید از وی با نام "فرانک زمان" یاد کرد؛ زیرا روزگار رفته بر این مادر و زن امروز ایران، یادآور رنج ها و دلاوری های فرانک مادر آن زمان ایران است؛ در تاریخ گسترده ی ایران آمده که پس از هزار سال ستم بابلیان که در هستی باشنده ای پتیاره بنام ضحاک گرد آمده بود و سوزاندن و نابودی دستاوردهای فرهنگی ایرانیان، این فرانک بود که با وجود از دست دادن فرزندانش و کشته شدن آنان به دست ضحاک، پسرش فریدون نیک سرشت را در دامن پر از مهر و فرهنگ خویش می پرورد، پس آنگاه وی را با آیین مهر آشنا می کند و به کوه نزد آموزگاران می فرستد تا او را برای نبرد فرهنگی با ضحاک آماده و آبدیده نماید، تا فریدون بتواند با یاری کاوه، آهنگری تلاشگر که نماینده ی جرگه ی پیشه وران و توده ی مردمان است، آیین های در هم کوفته را به ایران بازگردانند.




استواری فرانک با وجود همه ی رنج های جانکاه، در تاریخ، گواه سخت جانی و ایستادگی زنان ایران است، و شهبانو فرح پهلوی را باید دنباله روی راه فرانک دانست.




در پیام های امید بخش این بانوی فرهیخته و فرانک زمان ایران، رگه ای از امید موج می زند، امیدی که برای جوانانی چونان من که گه گاهی با نومیدی و افسردگی و سرخوردگی و مرگ اندیشی روبرو می شویم، بسیار ارزنده و ارزشمند است؛ شهبانو همواره می گوید: "نور بر تاریکی پیروز است" شنیدن این سخن از زبانِ جان مادری که داغ دو فرزند دیده و در هنگامه ی شوم تاریخ ایران، شوهرش را که شاه کشور بوده، از دست داده و با آن همه سختی ها فرزندانی شایسته را پرورانده، روشنی را به چشمان و روانمان باز می گرداند.




همچون همیشه باید برای شناخت رویدادهای امروز و فردای ایران به تاریخ، فرهنگ و ادب کشورمان برگردیم؛ پس: امید است که در این هم آهنگی تاریخی، همانگونه که فرانک، فریدون را برای نابودی و در بند کردن ضحاک پروراند، شهبانو فرح پهلوی و شاهزاده رضا پهلوی به عنوان دو نیروی امید بخش و مهر افزا، دشمنان و ضحاکان امروز را در بند کنند و حق از دست رفته ی مردم را به مردم بازگردانند.




در خصوص "گزینش مرگ به جای زندگی"ِ شاهپور علیرضا، بر آن شدم تا نکته ای را به گفته های پیشین دیگران بیفزایم که تاکنون کمتر بدان پرداخته شده است؛ افزون بر اینکه درد جانکاه دوری از ایران در آن اوج کودکی، آن هم کودکی که پدرش شاه کشورش بوده، جان و روان هر آدمی را خسته و فرسوده می سازد، باید به این زمینه نظر افکند که شاهپور به سراغ بخش دردناکی از تاریخ ایران رفته بود و آن را برای زمینه ی دانش و رشته و پژوهش خویش برگزیده بود: تاریخ ایران باستان و هنگامه ی شوم تازش تازیان.




مگر می شود، جوانی که آن همه دوری و درد را از ناسپاسی ها و سیه روزی های مردمش دیده، وقتی با گذشته ی پر درد تر ایرانش آشنا می شود، دیگر نیروی برای زندگی داشته باشد.




به گمان من، شاهپور راهش را درست برگزیده بود، هرچند او در ظاهر از کنش های سیاسی روی گردانیده و به خاموشی گراییده بود، اما با گزینش فرهنگ و تاریخ ایران، آن هم سوگنامه ی یورش تاریان، که سرچشمه ی نابودی فرهنگی ایران تا به امروز شده، دست روی "چشم اسفندیار" جمهوری اسلامی و همه ی دشمنان ایران گذاشت.




به هر روی، عامل و قاتل اصلی مرگ شاهپور و جوانان چونان او، حکومت جمهوری اسلامی است و امیدوارم به زودی با نابودی سامانه ی اهریمنی اسلامی و بازگشت کشور و کشورداری به مردم، در دادگاهی ملی و دادگر، این حکومت و سران آن برای همه ی این جنایت ها در این محکمه محاکمه شوند.




در یکمین سالگرد درگذشت شادروان شاهپور علیرضا پهلوی، یاد و روان وی و همه ی ایرانیان قربانی حکومت و آورندگان و پشتیبانان پشیمان نشده ی آن را، گرامی می داریم.




درود بر روان شاهپور


ستاش استواری شهبانو


سپاس از تلاش های شاهزاده...


سروش سکوت