۱۳۸۹ آبان ۱۴, جمعه

گزارش و فیلم؛ "روز سیاه" برای مردم تهران

ایران پرس نیوز:سایت عصر ایران: پنجشنبه گذشته، برای تهران یك روز سیاه بود و میدان كاج سعادت آباد هم مركز این سیاهی؛ جایی كه یك جوان چاقو خورده ، 45 دقیقه نقش بر زمین بود و از مردمی كه اطرافش جمع شده بودند، التماس می كرد كه به دادش برسند اما "مردم فهیم و با فرهنگ" ما ، تنها تماشاچی مرگ یك همنوع خود بودند تا شعر "بنی آدم اعضای یكدیگرند" در میان وارثان سعدی، عینیت یابد!

ماجرا از این قرار بوده كه دو نفر در این میدان درگیر می شوند و یكی به ضرب چاقو ، دیگری را نقش بر زمین می كند و مانع آن می شود كه دیگران به داد قربانی برسند. فیلمی كه از این حادثه خونبار در اینترنت منتشر شده ، نشان می دهد كه افراد پرشماری پیرامون قاتل و مقتول گرد آمده و با خونسردی مشغول تماشای ماجرا و گوش دادن به سخنان قاتل بودند كه در مذمت قربانی سخن می گفت و هر از گاهی نیز لگدی بر پیكر خونین و نیمه جان او می زد!

انبوده جمعیت نیز به جای آن كه به كمك یكدیگر، جوان قربانی را از مهلكه دور كنند و به آمبولانس اورژانس برسانند، ترجیح می دادند با موبایل های خود از صحنه فیلمبرداری كنند، با یكدیگر حرف بزنند و حتی بخندند و البته گاهی نیز از سر دلسوزی به جوان غرقه در خون بگویند: اصلاً تكان نخور، برایت خوب نیست!

نامگذاری "پنجشنبه سیاه" برای تهران، نه از بابت مرگ یك شهروند ، كه به این دلیل است كه رویداد روز پنجشنبه نشان داد كه ما، تا چه اندازه از عواطف و مسوولیت های انسانی دور شده ایم و چه سیاهی و نكبتی بالاتر از این كه جامعه انسانی و فرهنگی ما به جایی برسد كه در برابر قتل یك همنوع ، هیچ واكنشی جز تماشا از خود نشان ندهد. واقعاً چگونه می شود این واقعیت را هضم كرد كه دهها و صدها انسان ، در حالی كه می توانستند به كمك همدیگر ، یك انسان را از خطر مرگ نجات دهند ، دست روی دست گذاشتند و "نچ نچ" كنان ، شاهد خونریزی تدریجی یك جوان و نهایتاً مرگ او شدند؟!

اگر مرگ آن جوان ، مصیبتی برای بازماندگانش هست - كه قاعدتاً هست - رفتار شرم آور هموطنان ما كه فقط تماشا كردند و هیچ نكردند ، مصیبتی برای همه ماست و هشداری است تا بلكه به خود آییم و از خود بپرسیم كه واقعاً داریم به كدام سمت و سو می رویم؟

نكته قابل توجه اینجاست كه به دلیل آن كه این اتفاق در منظر عمومی رخ داده بود، كمك كنندگان اساساً به دردسر متهم شدن دچار نمی شدند ولی افسوس كه غیرت و انسان دوستی، كمتر از آنی شده كه تا قبل از این حادثه تصورش را می كردیم و چه جای ترسناكی شده است شهر برای زیستن! اگر این اتفاق در یك كشور غربی رخ می داد، همین صدا و سیمای ما، بارها فیلم آن را پخش می كرد كه ایها الناس ببینید كه غرب، چقدر از احساسات و عواطف انسانی خالی شده است، اما اینجا، جز سكوت و لاپوشانی، كار دیگری نباید!

اما سیاهی روز پنجشنبه، ابعاد دیگری هم دارد؛ دقت كنید كه قتل در شهر تهران و نه در بیابان های اطراف، آن هم در بالای شهر رخ داده؛ جایی كه لابد پلیس باید حضور می داشت یا دستكم بلافاصله بعد از حادثه باید خود را بدانجا می رساند، با این حال آن طور كه روایت شده، حضور دیرهنگام پلیس و بعد از حضور نیز عدم اقدام جدی برای دستگیری قاتل و نجات فرد قربانی، از عوامل مرگ این جوان بوده است.

این سهل انگاری، آنقدر آشكار و خجالت بار بوده كه حتی فرمانده پلیس تهران بزرگ را نیز به سخن آورده و خبر از برخورد پلیس با دو مأموری داده كه با بی كفایتی تمام ، نتوانسته اند از عهده یك نفر برآیند و اجازه داده اند جوان نیمه جان ، آنقدر بر آسفالت خیابان باقی بماند تا جان دهد.

واقعاً آیا مردم حق ندارند بپرسند حضور یا عدم حضور پلیس چه توفیری در این مواقع دارد؟ آیا مأموران پلیس این قدر آموزش ندیده اند كه بدانند در این قبیل موارد ، می توانند غیر از تماشا كردن و منفعل بودن، كاری هم كرد؟! راستی، رئیس پلیس منطقه، بعد از این افتضاح، چه می كند؟ آیا استعفا خواهد كرد و از مردم عذر خواهد خواست یا آن كه انگار نه انگار؟!

اورژانس نیز باید توضیح دهد كه چه زمانی به صحنه رسید؟ آیا همانگونه كه پیشتر گفته اند زمان رسیدن اورژانس در تهران، 15 دقیقه است، در این صحنه نیز 15 دقیقه ای خود را به صحنه رسانده اند یا این 15 دقیقه ها شعارهایی بیش نیستند؟ و این پرسش وقتی دردناك تر می شود كه بدانیم پزشكان بیمارستانی كه سرانجام قربانی را بدان رسانده اند، گفته اند كه اگر حتی 10 دقیقه زودتر می رساندند، قطعاً زنده می ماند.

پنج شنبه ای كه گذشت را چرا نباید "پنج شنبه سیاه" بنامیم، وقتی ثابت شد عاطفه ها و مسوولیت های انسانی و نوع دوستی ها در جامعه ما ، بسیار پیشتر از آن جوان، كشته شده اند و ماموران پلیس هم(نه همه شان)، آن گونه كه باید و شاید حافظ جان شهروندان نیستند كه اگر بودند، از عهده یك مجرم آماتور بر می آمدند و نمی گذاشتند جوان مردم در روز روشن در وسط شهر، آن قدر بر روی زمین بماند و خونریزی كند كه بمیرد و راهی گورستان شود. ای كاش بتوانیم ، بار دیگر همان ایرانیانی باشیم كه حتی رفتن خار بر پای دیگری را برنمی تابند چه رسد به آن كه یك نفر در مقابل چشمانشان بمیرد و آنها فقط تماشاگر باشند. به اصالت مان برگردیم!

هیچ نظری موجود نیست: