۱۳۹۱ مهر ۱۲, چهارشنبه

فیلم اعتراضات 12مهر1391



برای دیدن فیلم اعتراضات مردمی 12مهر1391 علیه گرانی به لینک های زیر مراجعه فرمایید: 

شعار مرگ بر خامنه ای در تظاهرات 













۱۳۹۱ شهریور ۱۵, چهارشنبه

فراخوان شاهزاده رضا پهلوی برای همبستگی

هم میهنانم،با گذشت سه دهه از عمر رژیم حاکم برکشورمان، بر همگان روشن گردیده که عملکرد این حکومت استبدادی حاصلی جز دروغ، ظلم و بیدادگری، فقر و بیکاری، غارت سرمایه های ملی و دریک کلمه نابودی ساختارهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی کشورمان نداشته و میهنمان را در آستانه بحرانی ژرف و سرنوشت ساز قرار داده است؛ بحرانی که همه ما را موظف می دارد که بیش از پیش برای نجات مملکت و سعادت ملت بخود آییم و راه را برای یک آشتی ملی و سهیم کردن مردم در سرنوشت خویش هموار سازیم و از طریق فراهم کردن شرایطی کاملا دموکراتیک برای برگزاری انتخاباتی آزاد، سالم و عادلانه که مورد تایید و تصویب اکثریت قاطع ملت ایران باشد همت گماریم.هم وطنانم، همه تلاش من از ابتدای روی کارآمدن این نظام مستبد، هم فکری و همیاری با هم میهنانم بوده است. تحولات چند ساله اخیر در ایران، جامعه امروزمان، به خصوص جوانان را، بیدار و هشیار و واقع گرا کرده است که به جای تکیه بیش از حد به اهداف ایدئولوژیک خود، آزادی و سعادت ملت را مقدم شمارند و تنها به این سرزمین کُهن و ساختن آینده ای که شایسته ملت بزرگ ایران است بیاندیشند.خوشبختانه مطالبات اقشار مختلف جامعه شرایط را به گونه ای تغییر داده است که بوجود آمدن این هم فکری و همآهنگی را بیش از پیش ممکن کرده است.هم میهنانم،در این لحظات سرنوشت ساز که سرزمینمان ایران با آن روبروست، وظیفه و رسالتی تاریخی بر دوش یکایک ما ایرانیان قرار گرفته است که با الهام از یک جنبش فرامسلکی و فراحزبی به عنوان یک خانواده بزرگ و کُهن، دین خود را به میهن ادا کنیم. زمان آن رسیده است که با هم یاری و یکدلی و با تکیه بر ارزش های والای انسانی برپایه اعلامیه جهانی حقوق بشر، جهت استقرار حاکمیت ملی در ایران آنچه در توان داریم بکارگیریم. در این راستا بایسته است که همه نیروها و کُنشگران سیاسی فعالانه با ارائه برنامه ها و پیشنهادات شفاف و عملی برای تشکیل یک بدیل دموکراتیک در مقابل حکومت تمامیت خواه جمهوری اسلامی به همدیگر یاری رسانند. رسالت امروز ما، صرف نظر از سلیقه ها و عقاید و آرمان های سیاسی، آغاز یک حرکت نهایی به سوی آزادی، صلح، امنیت و رفاه و سربلندی ایران زمین است. من نیز به سهم خود آماده ام برای پیش برد این هدف ملی با همه نیروها هم فکری و از آنها پشتیبانی نمایم. هم میهنان عزیزم،بیایید به ایرانی آزاد و آباد بیاندیشیم. ایرانی که در سایه عدالت و قانون، حقوق همه شهروندانش تضمین است. باشد که در این مقطع تاریخی وظیفه خود را نسبت به نسل جوان کنونی وآیندگان ایفا کرده باشیم. پاینده ایران
رضا پهلوی چهارشنبه ۱۵ شهریورماه  

P.O. Box 341907, Bethesda, MD 20827, U.S.ATel: 301-765-7007 Fax: 301-765-7009http://www.rezapahlavi.org rpsec@rezapahlavi.org

نورالدین ثابت ایمانی درگذشت

 ملی ستلایت نیوز:نورالدین ثابت ایمانی گوینده پرسابقه و خوش صدای رادیو تلویزیون ایران به دلیل تومور سرطان در سن71سالگی در لس آنجلس درگذشت.او در قبل از انقلاب شوم سال1357 در رادیو و تلویزیون ایران به عنوان "گوینده اخبار و گزارشگر خبری" فعالیت میکرده است و به جرات می توان گفت بهترین گزارش های خبری تاریخ رادیو تلویزیون در ایران به وسیله او تهیه شده و با صدای او پخش شده است.در یک نظر سنجی مجله تماشا که از سوی سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران منتشر می شد با بیش از 8 میلیون رای از سوی بینندگان تلویزیون به عنوان محبوب ترین چهره تلویزیونی برگزیده شد.

نورالدین ثابت ایمانی پس از انقلاب شوم سال1357 مجبور به ترک اجباری از خاک ایران شد و به آمریکا مهاجرت کرد و در شهر لس آنجلس اقامت گزید. نورالدین ثابت ایمانی با مژده حبیبی از سال 2000میلادی گوینده اخبار تلویزیون ملی ایران (NITV) بودند و در این رسانه آزادیخواه فعالیت می کردند.در اوایل سال 2005 که NITV با مشکلات جدی مالی روبرو شده بود ، مژده حبیبی به همراه نورالدین ثابت ایمانی از NITV جدا شدند و به بخش اخبار تلویزیون پارس پیوستند.همچنین او با رادیوهای پارسی زبان مختلفی در این مدت همکاری میکرد و به عنوان گوینده اخبار در این رادیوهای پارسی زبان فعالیت داشته است.

ضیا آتابای در برنامه تلویزیونی خود در NITV با اعلام خبر درگذشت نورالدین ثابت ایمانی،با پخش تصاویر او برنامه خود را به نورالدین ثابت ایمانی اختصاص داد و از این گوینده پرسابقه و خوش صدای رادیو و تلویزیون ایران سخن گفت.همچنین تلویزیون پارس در ویژه برنامه ای با حضور علیرضا میبدی به همراه امیر شجره و مژده حبیبی به نورالدین ثابت ایمانی پرداخت.شهرام همایون نیز در برنامه تلویزیونی خود در تلویزیون کانال یک به خبر درگذشت نورالدین ثابت ایمانی پرداخت.اکثریت برنامه سازان رسانه های آزادیخواه پارسی زبان در برنامه تلویزیونی شان به نورالدین ثابت ایمانی پرداختند.


۱۳۹۱ مرداد ۲۱, شنبه

پیام شاهزاده رضا پهلوی در مورد وقوع زلزله در شمال غرب ایران در شهرهای ورزقان و اهر

۲۱ امرداد ماه ۱۳۹۱
http://www.rezapahlavi.org/lib/timthumb.lib.php?w=500&src=media/article/611_li-iran-earthquake03108808.jpg

هم میهنان عزیزم،


از دریافت خبر وقــوع زلزله در شهرهــای ورزقان و اهـر که منجر به از دست دادن جـان تعـدادی از هم میهنانمان و مجروح و بی خانمان شدن بیشماری شده است عمیقا متاسفم.

در این شرایط بر ما ایرانیان برون مرز است که مانند همیشه به یاری این عزیزان بشتابیم و با همیاری و پشتیبانی های مالی و معنوی، موجب تسلی و دلگرمی بازماندگان و آسیب دیدگان شویم.

به بازماندگان جانباختگان این فاجعه از صمیم قلب تسلیت می گویم و برایشان شکیبایی آرزو دارم.

امیدوارم با پشتیبانی جامعه برون مرزی بتوانیم به یاری آسیب دیدگان و آنان که سرای خود را از دست داده اند بشتابیم.

خداوند نگهدار ایران باد

گزارش تصویری زلزله آذربایجان شرقی و روستاهای حومه

http://www.asriran.com/files/fa/news/1391/5/22/235591_752.jpg

برای دیدن این گزارشات تصویری به 2لینک زیر مراجعه فرمایید:

http://parsdailynews.com/103646.htm

http://parsdailynews.com/103652.htm

زلزله آذربایجان؛ فاجعه‌ای که هنوز ابعاد آن مشخص نیست

 

خبرنگار ایران پرس نیوز از تهران: هموطنان در آذربایجان شرقی غرق ماتم شده اند و هر لحظه بر تعداد جانباختگان زلزله اضافه می شود. تعداد کشته شدگان حادثه طبق اعلام خبرگزاری حکومتی فارس تا ساعت 23:00 حدود 180 نفر و تعداد مجروحان 1300 نفر بوده است.

بیشترین تعداد حادثه دیدگان از شهرستان‌های «اهر»، «ورزقان» و «هریس» هستند اما کمبود امکانات و نبود مراکز درمانی باعث شده تا بسیاری از حادثه دیدگان به بیمارستان‌های تبریز منتقل شوند که متاسفانه دوری مسافت سبب شده تا بسیاری از آنها جان خود را در بین راه از دست بدهند.

تاریک شدن هوا و کمبود روشنایی نیز کار امدادرسانان را بسیار سخت کرده و کمک به آسیب دیدگلن روند کندی را طی می ‌کند.

عمده نیاز زلزله زدگان به نان و آب آشامیدنی سالم و چادر اسکان است که بخشی از آنها توسط سازمان‌های دولتی تامین شده اما با وجود راه‌های صعب العبور در مناطق کوهستانی کار امداد رسانی بسیار مشکل است.

عباس فلاح نماینده اهر و هریس در مجلس خبر داده که هنوز از تعداد کشته شدگان یا مجروحان احتمالی روستاهای کوچک مناطق کوهستانی خبری نیست.

با وجود پس ‌لرزه‌هایی که از عصر شنبه در شهرستان اهر، ورزقان و هریس رخ داده است ‌تاکنون 60 روستا به طور میانگین 50 تا 80 درصد تخریب شده‌اند و 4 روستا نیز به طور 100 درصد از بین رفته است.

تلفن ثابت و موبایل بسیاری از مردم در این مناطق قطع شده است.

تعداد زلزله‌های ورزقان به 10 مورد رسیده و بالاترین آن 6.2 و کمترین آن 3.2 ریشتر بوده است.

بر اثر این زلزله جاده ارتباطی تبریز ـ ورزقان نیز در برخی نقاط با ریزش کوه و فروکش جاده مواجه شده و موجب ترافیک در این جاده شده است.

گزارش می شود بسیاری از شهروندان در استان‌های آذربایجان غربی و شرقی و حتی زنجان و قزوین از ترس پس لرزه ها شب را در بیرون از منازل سپری می کنند.

۱۳۹۱ مرداد ۱۶, دوشنبه

پیام شاهزاده رضا پهلوی بمناسبت سالگرد جنبش مشروطیت

۱۴ امرداد ماه ۱۳۹۱


هم میهنان عزیزم،

انقلاب مشروطیت یادآور همت والای تنی چند از فرهیختگان ایران است که با آگاهی های اندک از دنیای پیشرفته غربی امّا با شوری ژرف و نیتی پاک به قصد برکشیدن جامعه از ورطۀ عقب ماندگی و استبداد به روشنگری مردمان پرداختند و آنان را به طلب آزادی ها و حقوقی فرا خواندند که نصیب جوامع مترقی جهان شده بود. آنان به تدریج گام به راهی نهادند که نقطۀ پایانش می توانست بهروزی و سرافرازی ملت باشد. این راه خطیر، اما، پیچ و خم و فراز و نشیب بسیار داشت. بیشتر مردمان از سواد خواندن و نوشتن بهره ای نداشتند، حکومت مرکزی نامی بی مسما بیش نبود و نظام خانخانی و قبیله ای برکشور تسلط داشت. همسایه قدرتمند ایران، روسیه تزاری و هم چنین انگلستان، دربار شاهان قاجار و حکومت های ضعیف و ناپایدار آنان را به عرصۀ رقابت های استعماری خویش مبدل کرده بودند و آن چه می خواستند بر آنان تحمیل می کردند. به این ترتیب از ایران فقط نامی در نقشه جهانی باقی مانده بود. انقلاب مشروطیت در چنین اوضاع و احوالی پا گرفت و دیری نپائید که قانون اساسی و متمم آن معرّف و مؤیّد حقوق و آزادی های مردم و اصول حاکم بر روابط دولت و ملت شد.




هرج و مرج سیاسی در دهۀ نخست پس از انقلاب مشروطیت، همزمان با آغاز جنگ جهانی اول و ورود نیروهای مهاجم روسیه تزاری و انگلستان به خاک ایران، امکان چندانی برای اجرای کامل قانون اساسی برجای نگذاشت. در دوران رضاشاه بود که با استقرار و تثبیت حکومت مرکزی، تشکیل نظام دادگستری و آموزشی مدرن و پیدایش و رشد طبقۀ متوسط، مقدمات لازم برای به ثمر نشستن انقلاب مشروطیت فراهم آمد. امّا، با آغاز جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط نیروهای نظامی متفقین، بار دیگر هرج و مرج سیاسی به تضعیف اقتدار و استقلال حکومت مرکزی و رشد جنبش های تجزیه طلبانه در کشور انجامید.



با این همه، در چهار دهۀ پس از پایان اشغال کشور، رشد و توسعۀ اقتصادی و صنعتی ایران، تأمین بسیاری از آزادی ها و حقوق مدنی و سیاسی زنان، اصلاحـات ارضی و تثبیت روابط دوستـانه و مسالمت آمیز ایران با همۀ اعضای جامعۀ بین الملل، می رفت که همۀ هدف های اساسی انقلاب مشروطه تحقق یابد. دریغ که بار دیگر- و این بار نه دخالت و تهاجم دولت های بیگانه - پدیده ای نامبارک که انقلاب ویرانگر و پس گرای اسلامی باشد، حرکت جامعۀ ایران را به سوی پیشرفت و آزادی و دموکراسی متوقف ساخت و همۀ دستاوردهای بزرگ مردمش را برباد داد. امروز از ایرانی که در راه پیشرفت و رفاه و امنیت و صلح و مدارا شتابان پیش می رفت حتّی سایۀ کم رنگی نیز بر جای نمانده است.

هم میهنان آزادی خواه ومبارزم،


امروز تنها دل به آینده می توان بست؛ آینده ای که به همّت مردم آزاده و پرتوان وطن ساخته خواهد شد. عشق به آزادی و شوق به رهائی را رژیم قهّار و غاصب حاکــم در این سال ها نتــوانسته معدوم کند. بدن ها را هزاران هزار در بند کشیده و به خاک سپرده است امّا نتوانسته این عشق و شوق را در دل و روح مردم ایران، به ویژه در زنان و جوانان محروم اش، کاهش دهد. برعکس، با هر ستمی که به آنان روا داشته و با هر زنجیری که بر دست و پایشان بسته اراده به رهائی و آزادی را در دل آنان دو چندان کرده است. امروز، جوانان ایران، زنان و مردان ایران، آب دیده در کورۀ سوزانی که اجتناب پذیر ترین انقلاب تاریخ برایشان فراهم آورد، به حقوق و آزادی های مسلم خود و به منافع و مصالح وطن آگاه تر، و به برپائی نظامی که والاترین آرزوهایشان را برآورده کند، مصمم تر شده اند. مهم تر از همه، آماده اند که با تحکیم همبستگی ها، با ادامۀ مقاومت ها و گسترش اعتراض ها، شکاف های روز افزون در پیکر فرسوده و پوسیدۀ رژیم تبه کار و جنگ افروز را، پیش از آن که ضربۀ هولناک دیگری بر استقلال و تمامیت ایران زند، شتاب بخشند. با گسترش این شکاف ها است که یاران، کارگزاران، و مدافعان حکومت نامشروع به تدریج به صفوف فشردۀ هم میهنان آزادی خواه خویش خواهند پیوست و فروپاشی حکومت خونریز را تسهیل و تضمین خواهند کرد. با فرا رسیدن چنین روزی است که مردم ایران نفسی به راحت خواهند کشید، زندگی را آن چنان که آرزو دارند از سرخواهند گرفت و دوران تلخ و تاریک حکومت ایران ستیزان را به گورستان تاریخ خواهند سپرد.

خداوند نگهدار ایران باد

پارس دیلی نیوز:به یاد دو جانباخته راه میهن - شاپور بختیار و فریدون فرخزاد /کاوه


پانزدهم مرداد بیست و یکمین سالروز ترور دکتر شاپور بختیار به دست اجرا کنندگان اسلام ناب محمدی است.شانزدهم مرداد نیز بیستمین سالروز ترور وحشیانه هنرمند ملی و متعهد فریدون فرخزاد به دست اجرا کنندگان اسلام ناب محمدی است.دکتر بختیار تحصیلات خود را در زمینه حقوق و علوم سیاسی پشت سر گذاشت. یکی از نکات جالب زندگی او حضور در ارتش فرانسه برای استقلال فرانسه و همینطور حضور در جنگ داخلی اسپانیا است. من شخصا امروز با شماری از اقدامات و دیدگاه ها و حتی سخنان و اعتقادات این مرد مخالفت دارم ولی یک چیز سبب شده که همیشه برای او به عنوان یک انسان میهن پرست ارزش قائل باشم و آن این است که او زمانیکه سرزمینش را در خطر دید به جای آنکه به مانند روشنفکرنمایان آن دوره و سیاسیون بی فکر و نان به نرخ روز خوری مانند بازرگان و سنجابی و سایر این (ضد) ملیون با موج همراه شود و از آن خودکشی ملی دفاع کند در برابر موج ایستاد و برایش هم مهم نبود که همفکران سابقش درباره او چگونه قضاوت می کنند. او کشورش را در خطر دیده بود و وظیفه خود می دانست که کاری در جهت نجات میهنش انجام دهد. نکته جالب و یا بهتر است بگویم تاسف آور این است که جبهه (ضد) ملی پس از مرگ او تازه او برایش ارزشمند شد و امروز هم تقریبا به سایت هر کدام از شاخه های آن مراجعه تصویر دکتر بختیار را آنجا می بینیم. انگار نه انگار که همین تشکیلات بود که پس از توافق بختیار با محمدرضا شاه بر سر نخست وزیری بر علیه او بیانیه داد و او را اخراج کرد و انگار که همین تشکیلات و همینطور شاخه کمی مذهبی تر آن یعنی نهضت آزادی بودند که آغوش گرم سید روح الله خمینی را به بختیار ترجیح دادند.البته این بی شرمی ها دیگر چیز عجیبی نیست و گویا برای همه طبیعی شده. پس از به قدرت رسیدن دستگاه آخوندیسم شیعه نیز دکتر بختیار از جمله نخستین افرادی بود که تصمیم به انجام کار تشکیلاتی بر علیه این جمهوری پربرکت گرفت و به سبب اعتباری که در کشور فرانسه داشت تا حد زیادی مورد توجه رسانه ها هم بود و همین سبب شد که نام او نیز در لیست ترور اجرا کنندگان اسلام ناب محمدی قرار گیرد.شانزدهم مرداد نیز بیستمین سالروز ترور وحشیانه هنرمند ملی و متعهد فریدون فرخزاد به دست اجرا کنندگان اسلام ناب محمدی است.این بزرگمرد درگذشته را می توان مصداق یک هنرمند ملی دانست. زمانی که او را با افرادی مقایسه می کنیم که امروز می گویند ما سیاسی نیستیم تا بلکه چند کنسرت بیشتر در دوبی و ترکیه داشته باشند می فهمیم که فرخزاد در کجا بود و اینها در کجا هستند.فریدون فرخزاد تحصیلات خود را در علوم سیاسی انجام داد و موضوع پایان نامه اش نیز درباره تاثیر مارکسیسم و اصولا اندیشه چپ بر کلیسا و ساختار مذهبی بود و چپ و مارکسیسم را بسیار بسیار بهتر از چپول های ایرانی آن زمان و امروز میشناخت و خود را یک سوسیال دموکرات می دانست.پس از این انقلاب نکبت بار فرخزاد در بیرون از ایران به فعالیت بر علیه این جمهوری پر برکت و فعالیت در راه میهن مشغول شد و همین فعالیت ها نیز سبب شد که سر انجام بیست سال پیش در چنین روزی به دست دژخیمان اسلام ترور شود.فرخزاد در کنار آخوندها و دستگاه مذهبی حاکمه خود را کاملا از کسانی که این نکبت اسلامی را برای ایران آفریدند جدا می کرد و حتی در یک سخنرانی خود خطاب به کسانی که می گویند ما جمهوری می خواهیم با لحنی قاطع گفت : (( برید تو جمهوریتون در ایران زندگی کنید. این جمهوری شماست که امروز در ایران حاکمه)). بخشی از این سخنرانی بسیار جالب فریدون فرخزاد را می توانید در قالب صوتی از اینجا دانلود کنید. فرخزاد به واقع یک پادشاهیخواه راستین بود و حتی ترانه ای به نام پادشاه برای شاهزاده رضا پهلوی خوانده بود که می توانید از اینجا آن را مشاهده کنید. با این سخنان زنده یاد فرخزاد و دیدگاه ها و سخنان و عملکرد برخی از این شبه دموکرات های جمهوریخواه و پهلوی ستیز که امروز شاهد آن هستیم و جالب است که برخیشان نیز خیلی از فرخزاد یاد می کنند می توان پیش بینی کرد که در صورت زنده ماندن فریدون فرخزاد این پهلوی ستیزان چگونه او را به صلیب می کشیدند.یکی از برنامه های بسیار جالب فریدون فرخزاد برنامه ای بود که در لندن به همت خردمند درگذشته رضا فاضلی برگزار شد و فریدون فرخزاد در آنجا سخنانی گفت که برای همیشه در تاریخ ماندگار شد. او نخست از رضا فاضلی به نیکی تجلیل کرد که می توانید فایل تصویری این بخش از سخنانش را از اینجا دانلود کنید. البته این ویدئو در یوتیوب هم بود که به برکت پهلوی ستیزان حذف شد و در ادامه این برنامه فرخزاد سخنان بسیار جالب و شنیدنی در قالب طنز پیرامون رساله خمینی گفت که می توانید از اینجا آن را مشاهده کنید.یکی دیگر از سخنان فرخزاد که بسیار جالب بود و جنجال به پا کرد سخنرانی او درباره نخستین رئیس جمهور اسلامی ابوالحسن بنی صدر (بنی سگ) بود که می توانید این سخنرانی را نیز از اینجا مشاهده کنید. در آن سو نیز فرخزاد یک انسان میهن پرست به معنای حقیقی کلمه بود و در دوران جنگ ایران و عراق چندین بار با تلاش و هزینه شخصی به عراق رفت و به کودکان و نوجوانان ایرانی اسیر شده در عراق کمک کرد.به هر حال قرنهاست که در این سرزمین میهن پرستان کشته می شوند یا سقوط می کنند و ما ایرانیان هم در زمانی که آنها نیاز دارند حمایتشان نمی کنیم و تنها پس از مرگشان به یادشان می افتیم. این سنتی بوده که تا همین نسل پیش هم بوده. امیدوارم نسل ما اینگونه نباشد و آنگونه که شایسته و بایسته است از میهن پرستان حمایت کند.یاد این دو میهن پرست گرامی و راهشان پر رهرو باد.پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی. به امید ایرانی آباد و آزاد و به امید آگاهی ایرانینویسنده:کاوه ، مدیر وبلاگ میهن پرست15 مرداد 2571

فریدون فرخزاد: آدم‌ها می‌جوند آدم را!

رادیو آلمان: فریدون فرخزاد، شاعر، هنرمند و بنیانگذار شوی میخک نقره‌ای، مرداد ماه بیست سال پیش در شهر بن آلمان به قتل رسید. فرخزاد با انتشار نخستین دفتر شعر به زبان آلمانی در سال ۱۹۶۴ جایزه‌ای ادبی را از آنِ خود کرد.

فرخزاد دو سال پس از انتشار "فصلی دیگر" به رادیو تلویزیون مونیخ رفت و و به کار تهیه فیلم برای تلویزیون مشغول شد. در سال ۱۹۶۷ با باز سازی تازه‌ای بر روی موسیقی محلی ایران به فستیوال اینسبورگ راه یافت و جایزه نخست این جشنواره را بدست آورد. او در شهر مونیخ آلمان به تحصیل حقوق سیاسی پرداخت و پس از اتمام تحصیلات همراه با همسرش آنیا و پسرش رستم به ایران رفت و در رادیو تلویزیون ملی ایران مشغول به کار شد.

"عشق در وین"تنها فیلم بلند اوست که در وین ساخته شد. آخرین دفتر شعر او با عنوانِ "در نهایت جمله آغاز است عشق" پس از مهاجرت در لس آنجلس منتشر شد.

رشته تحصیلی‌اش حقوق سیاسی بود و می‌خواست دیپلمات شود. اما دلش می‌خواست که با مردم مستقیما در تماس باشد. مستقیم‌تر از یک برنامه تلویزیونی چه می‌توانست باشد؟ «حتی در سینما، سناریو آدم را محدود می‌کند. ولی مجری شو می‌تواند از صفر خیلی چیزها بسازد.»

پوران فرخزاد خواهر بزرگ‌تر فریدون اما علت را در تضاد درونی هنرمندان می‌داند: «می‌دانید، هنرمندان معمولاً دچار تضادهای روانی هستند. یعنی اصلاً نمی‌شود گفت چرا و چگونه. مثلاً ما الان پزشک‌های زیادی داریم که همه‌شان اهل هنر و ادبیات ‌هستند. یک جراح که بدن را پاره می‌کند و با خون سروکار دارد، چگونه می‌تواند شعر عاشقانه بگوید. ولی من این را دارم می‌بینم. بنابراین کاملاً طبیعی‌ست. بعدهم آمدن فریدون. فریدون موقعی که آمد ایران، اصلاً خیال نداشت که وارد محافل هنری شود. شاید اگر من در رادیو نبودم و فریدون با محیط رادیو آشنا نمی‌شد، هرگز این اتفاقات نمی‌افتاد و فریدون دنبال همان کار حقوق سیاسی که خوانده بود می‌رفت.

به‌هرحال در درونش یک هنرمند زندگی می‌کرد و این در ۱۵ـ ۱۴ سالگی فریدون کاملاً آشکار بود که او اهل هنرهای نمایشی‌ست. حتی موقعی که دبیرستان می‌رفت، با آقای نصیریان که در واقع اواخر دبیرستان بود و فریدون تازه رفته بود اول دبیرستان، این‌ها باهم کار می‌کردند. بنابراین این نشانگر این است که فریدون بیشتر از این که سیاسی باشد، هنرمند بود. منتهی رفته بود حقوق سیاسی.»

آغاز از صفر

شوی "میخک نقره‌ای" از همان نقطه‌ی صفر آغاز شد. مسابقه‌ی ماست‌خوری هم داشت اما تفاوت‌هایش با دیگر شوها آن چنان محسوس بود که او را در اندک زمانی به شهرت رسانید. «همیشه سعی می‌کنم مردم را در یک برنامه‌ی سه ساعته تلویزیونی که پر از خنده و شوخی و آواز و رقص است متوجه مطالبی بکنم که ارزش دارد بر روی آن‌ها فکر بشود.» فریدون فرخزاد اما تنها به تک مضراب‌هائی در میان برنامه‌ها قناعت نمی‌کرد. به سراغ ابوعلی سینا و چرائی نابینائی رازی و شناساندن ملا صدرا می‌رفت، و در عین حال راه و رسم احترام و ارج گذاشتن به هنرمندان قدیمی و گاه از کار افتاده را به مردم یاد می‌داد. از قمرالملوک وزیری زمانی برای شرکت در شوی‌اش دعوت کرد که یک سکته مغزی را پشت سر گذاشته بود و دیگر توانائی آواز خواندن نداشت. منتقدان گریبان او را رها نکردند. چرا آبروی زنی با آن شهرت را با آواز خواندن در یک شوی تلویزیونی می‌بری؟ حقیقتی در این انتقادها نهفته بود، اما هدف چیز دیگری بود.

کوشش‌هایش برای باز کردن راه در دل بچه‌های فقیر به ثمر رسید اما دریغ که کمتر روشنفکری ارج و حرمتی برایش قائل بود. به میان دانشجویان می‌رفت و از فروغ می‌گفت که فریدون را مثل خود می‌دانست و دیوانگی‌هایش را دوست می‌داشت. همان دانشجویان اما با صراحت به او می‌گفتند تو باید دهانت را آب بکشی بعد راجع به فروغ حرف بزنی. همان فروغی که ابراهیم گلستان می‌گفت تا روز پیش از مرگ در سخنرانی‌هایشان از او بد می‌گفتند و ناگهان پس از مرگ فروغ، همان بدگویان مرثیه‌خوان او شدند و از او یک قهرمان ساختند.

فریدون نیز مهر تایید بر حرف‌های گلستان می‌زند: «درباره‌ی فروغ هم این حرف‌ها بود. او را تا حد یک زن هرزه پائین آوردند، در حالی که من هیچ زنی را به سادگیِ روح و صفا و فروتنی فروغ ندیدم. فروغ در تصادف اتومبیل نمرد. بلکه شایعات مردم او را کشت. همین مردم امروز خیلی دوست دارند که با شایعات مرا بکشند.»

در جستجوی سعادت دیریاب

و فروغ به او پاسخ می‌داد: «زندگی همین است، یا باید خودت را با سعادت‌های زودیاب و معمول مثل بچه و شوهر و خانواده گول بزنی، یا با سعادت‌های دیریاب و غیرمعمول مثل شعر و سینما و هنر و از این مزخرفات! اما به هر حال همیشه تنها هستی و تنهائی تو را می‌خورد و خرد می‌کند.»

پوران فرخزاد اما علت راه نداشتن برادرش را در جامعه‌ی روشنفکری ایران، در تفاوت‌های فرهنگی می‌داند:

«ما اینجا آدم‌هایی داشتیم که خودشان را روشنفکر می‌دانستند و این‌ها شبه‌روشنفکر بودند و برای خودشان یک قلعه‌ای درست کرده بودند و کسی را راه نمی‌دادند آن تو. او یک چیز نو بود. فریدون حرف‌های نو می‌زد. بعد فریدون باسواد بود. بیشتر آدم‌های هنری آن زمان سواد لازم را نداشتند. فرهنگ لازم را نداشتند. ممکن است مثلاً موسیقی‌دان خوبی بودند، ولی آن فرهنگ جهانی بایسته را نداشتند. و فریدون داشت، چون درس خوانده بود، اروپا را دیده بود، زندگی دیگری را آزمایش کرده بود. بنابراین غیرقابل تحمل بود.

اولین فیلمی که ساخته بود، من شب افتتاحش آنجا بودم. برق‌ها را خاموش کردند، میکروفن را خراب کردند، هو کردند، چاقو پشت در تئاتر کشیدند، به مرگ تهدیدش کردند. چرا؟ من نمی‌دانم. این عقده‌های دیرینه را سر فریدون خالی می‌کردند. سر فروغ هم خالی کردند. خانواده‌ی من همیشه آزار دیدند. چرا، برای این که باید صد سال دیگر دنیا می‌آمدند. زود آمده بودند، ولی باید می‌آمدند. نیما باید می‌‌آمد. راهگشایند این‌ها. فریدون مکتب دارد، خب فروغ هم مکتب دارد.

آدم‌هایی که می‌خواندند یا می‌نواختند یا به هر نوع روی سن ظاهر می‌شدند، آن موقع همه‌شان جامد بودند. یعنی ایستاده بودند، نه دست‌شان را می‌توانستند تکان دهند، نه میمیک داشتند، نه با چشم‌شان حرف می‌زدند. با صدای خوشی می‌خواندند یا با مهارت می‌زدند. ولی مثل مجسمه بودند. فریدون آمد عروج را نشان داد. با دست، با پا، با حرکات، با رقص، با هر حرکتی که فکر کنید، فریدون نشان داد. یعنی هنر ازش فوران می‌کرد. نمی‌ایستاد مثل یک آدم آهنی بخواند. سرا پا شور و شیدایی و همان مولوی بود. مولوی دوباره بود.»

فروغ و فریدون هر دو در پی یافتن سعادت‌های دیر یاب بودند. میرزا آقا عسگری (مانی) در کتاب خنیاگر در خون می‌نویسد: «در سال ۱۳۸۱ در رسانه اینترنتی ادبیات و فرهنگ از خوانندگان و اهل قلم خواهش کردم اگر حرف و مطلبی درباره‌ی او دارند برایم بفرستند. هیچ واکنشی نشان داده نشد.» روشنفکرانِ به قول آرامش دوستدار "دین‌خو" او را رد می‌کردند و در جامعه خودی راهی برایش باز نمی‌کردند. شاعری که کتاب فصلی دیگرش با گفتاری از "بوبروفسکی" شاعر مشهور آلمانی آغاز می‌شد و منتقد سرشناس "یوآخیم گونتر" در مورد او گفته بود: «وقتی اولین کتاب یک شاعر اینگونه کامل است از این می‌ترسم که در آینده کتاب دومی نداشته باشد. کمال را چگونه می‌توانی کامل‌تر کنی؟» راهی در میان روشنفکران ایرانی نداشت. او را این کاره و آن کاره می‌نامیدند و بهانه‌ها می‌تراشیدند تا منکر استعدادهایش شوند.

فروغ رسیدن "آغاز فصلی سرد" را خبر می‌داد و فریدون از "فصلی دیگر" می‌گفت. آیا در آغاز فصلی سرد، "فصلی دیگر" آغاز شده بود؟
پائیز
فصلِ غم‌انگیز کتابی بود / که من آن را تا به آخر خواندم/
اینک اما
یا از این گستره بی‌خون باید گذشت/ و سراغ داس‌های تنبل را گرفت/
یا دستکشِ سیاه به دست کرد/ و زمستان را / قدری گرما ارزانی داشت/
فریدون اما با وجود شرقی غمگینی که در کنارش بود گویا دیگر سرمای فصل را احساس نمی‌کرد:
ای شرقی غمگین زمستون پیش رومه/ با من اگه باشی، گِل و بارون کدومه؟/

باغی پر از اندیشه

روزنامه‌ی آلمانی "ناخریشتن روهر" (Nachrichten Ruehr) در مورد شعرهای فریدون نوشت: آدمی هنگام خواندن اشعار فریدون فرخزاد حس می‌کند که در باغی پر از اندیشه‌ها و دریافت‌های تازه قدم می‌زند، باغی که عطر گل‌هایش کاذب و زودگذر نیست.

فریدون اما از پا نمی‌افتاد. «من فقط وقتی می‌روم آن بالا شادی را حس می‌کنم و خودم را خوشبخت می‌بینم. این پائین باور کن تحملش خیلی سخت است.»

تاییدیه روشنفکران را در پشت سر فروغ درگذشته داشت و به خواهرش عشق می‌ورزید و ایمان داشت. جایزه فروغ را برای شعر و ادبیات بنیان نهاد و به بسیاری از بزرگان شعر ایران از جمله احمد شاملو و اسماعیل خوئی و جوانان تازه پا در عرصه‌ی شعر گذاشته این جایزه را اهدا کرد. اهدای جایزه چند سالی دوام یافت تا انقلاب شد و فریدون هم کت و شلوار و پاپیون را از تن برکند و در لباس پاسداران فرو رفت و از مملکت گریخت.

در هر کشوری که ایرانیان جمع بودند، فریدون هم حضور داشت. در برونمرز اما رقص و آواز و ترانه با سیاست درآمیخته بود. او را یکی از نخستین هنرمندان معترض پس از انقلاب می‌دانند. ترانه‌ها دیگر بوی دوری‌ها و دلگیری‌ها را می‌داد. دوری‌هائی که در اعماق قلب او نفوذ کرده و او را پژمرده و خاموش ساخته بود.
شهر من، شهر من، شهر خوب من ‌ای شهر تهران/ قلب من، قلب من، دور از تو می‌میرد اینسان/
آوای تو هر دم طنین می‌افکند در گوشم/ اما من دور از تو چنین پژمرده و خاموشم/
شهر من، شهر من، دلم هوای تو را دارد/ عشق من چون باران روی آسمانت می‌بارد/
اکنون من آوازی برای شهر خود می‌خوانم/ این آواز آوازی است که من از شهر خود می‌دانم/

در نهایت جمله آغاز است عشق

غم غربت نه تنها در ترانه‌هایش تاثیر گذاشته بود که در آخرین دفتر شعرش. مولوی‌وار می‌سرود و از عشق سخن می‌گفت. پوران فرخزاد شعرهای مولوی‌گونه‌ی او را در پیوند با همان تضاد درونی هنرمندانه‌ی او می‌داند: «شعرهای مولوی‌گونه باز یکی از همان تضادهای شگفت فریدون است. چون فریدون قبلاً شعر می‌گفت و حتی جایزه صلح را برده بود. شعرهای آزاد می‌گفت. ولی از دو سال... شاید بهتر است بگویم سه سال مانده به این فاجعه، شروع کرد به گفتن غزل و در واقع غزل‌های پرشور مولوی‌وار. من خودم همیشه حیرت می‌کردم.

معمولاً عادت داشت هر روز بعدازظهر زنگ می‌زد و شعرها را می‌خواند و چون واژه‌های ایرانی را خیلی گم کرده بود، گاهی باهم جای واژه‌ها را عوض می‌کردیم و من همیشه می‌گفتم فریدون روح مولوی در تو حلول کرده. می‌گفت من نمی‌دانم. یکدفعه در من یک اتفاقی افتاده، یک اتفاق عجیب که نصف شب توی خواب شروع کردم یکی از این غزل‌ها را گفتن و بعد ادامه پیدا کرد و برای خود من شگفت‌انگیز بود.»
از سخن چون عشق می‌ماند زما/ پس رها کن خویشتن را در صدا/
چون صدا عشق است و پروازست عشق/ در نهایت جمله آغاز است عشق/

برای چاپ کتاب به لس آنجلس این شهر فرشتگان یا به قول نادر نادرپور جهنم فرشتگان رفت. دلزده و سرخورده گفت: «لس آنجلس خود شعبه‌ای بود از فجیع‌ترین جوامع بشری و درندگان این شهر که خود را به زیور روزنامه و مجله و رادیو تلویزیون آراسته بودند، هزاران بار کثیف‌تر بودند از پاسدارانی که از روی فقر و یا جهالت و یا عدم وجود فرهنگ به میلیون‌ها مردم ایران در داخل کشورم ظلم‌ها می‌کردند.»
فریدون آن چه را که می‌خواست در کتابش نوشت و به آلمان و خانه‌ی کوچکش در شهر بن بازگشت. حرف‌ها زده شده بود و انتظار قاتلان نیز به سر آمده بود. آستین‌ها بالا زده شد و سلاخی آغاز شد. دندانپزشک ایرانی‌اش جسد او را از روی دندان‌ها شناسائی کرد.

فروغ هم مرگ خود را پیش‌بینی کرده بود و هم مرگ فریدون را. پیشگوئی‌هائی که در آغاز انقلاب پیامبر گونه جلوه اش می‌دادند: خواب دیدم که کسی می‌آید/ کسی که در نفسش با ماست/ کسی که پپسی کولا را قسمت می‌کند/ کسی که سینمای فردین را قسمت می‌کند/
اما چنین مرگ فجیعی نمی‌توانست قابل پیش‌بینی باشد. «اولین کسی که در فامیل ما می‌میرد من هستم. بعد از من نوبت تست. من این را می‌دانم.»

در مسیر پرواز، هر دری باز است

فریدون فرزندی داشت که نام او را به یاد رستم فرخزاد سردار خوشنام ایرانی رستم نهاده بود. از پوران فرخزاد سراغ رستم را گرفتم. آیا واقعا رستم فرخزاد شده است؟
«نه، متأسفانه رستمی به آن معنی وجود ندارد. این بچه دچار اختلال مغزی شد و عقب‌افتاده بود از لحاظ ذهنی. پسر بسیار زیبا، خیلی خوش قد و بالا، ولی عقب‌افتاده. یعنی ذهنش به اندازه‌ی بدنش رشد نکرده و آن نشد که... من آرزو داشتم. من خودم وقتی دبیرستان بودم، هر وقت حرف رستم فرخ‌زاد می‌‌آمد، مدادم را می‌انداختم و می‌رفتم زیر میز. فکر می‌کردم خانواده‌ی من یک گناهی دارند و باعث سقوط ایران شدند. بعد که فریدون خواست این کار را کند، خیلی با او جروبحث می‌کردم و آرزو داشتم یک رستم فرخ‌زاد دیگر به‌وجود آید.
متأسفانه رؤیایی بیش نبود. شما اگر دقت کرده باشید، فریدون خیلی بچه‌ها را دوست داشت و معمولاً در شوهایش هم از بچه‌ها استفاده می‌کرد. علتش هم این بود که آن بچه‌ا‌ی را که باید می‌داشت نداشت و دچار اندوه بسیاری بود. حتی این روزهای آخر گاهی به من زنگ می‌زد و می‌گفت من عصرها می‌روم توی پارک و با بچه‌ها بازی می‌کنم. می‌گفت پوران جان این بچه‌ها خیلی ساده‌اند، خیلی صمیمی‌اند. من از آدم‌های بزرگ فرار می‌کنم. گاهی با این بچه‌ها بچه می‌شوم و گاهی هم با سگ‌هایم. ولی از آدم‌ها فرار می‌کنم. چون ‌آدم‌ها می‌جوند آدم را.»
فریدون اما تا آخرین لحظه زندگی با عشق زیست و در انتظار آفتابی که برخواهد آمد ماند:
«باشد که روزگار ظلم بسر آید و آفتاب برآید و حقیقت در چهره مردم بدرخشد و عشق، آن سپیده دمی گردد که بسوی آن گام برمی‌داریم. من با عشق به دنیا آمده‌ام، با عشق زندگی کرده‌ام، و با عشق هم از دنیا می‌روم تا آن چیزی که از من باقی می‌ماند فقط عشق باشد.»
اینک از عشق، پاک پاک ام من/ گرچه خاکی، درون خاکم من/
تا مزارم مسیر پرواز است/ بال بگشا، که هر دری باز است/

۱۳۹۱ مرداد ۵, پنجشنبه

به مناسبت 4و5امرداد ماه سالروز درگذشت 2بزرگمرد تاریخ ایران













چهار و پنچ امرداد ماه سالروز درگذشت 2بزرگمرد تاریخ ایران رضا شاه بزرگ و شاهنشاه آریامهر بزرگ  را به ایرانیان میهن پرست در سراسر جهان تسلیت می گویم.

روانشان شاد و یادشان گرامی باد


درود بیکران بر روان پاک رضا شاه بزرگ و شاهنشاه آریامهر بزرگ

****************
****************
****************

تصویری از آرامگاه شاهنشاه آریامهر بزرگ

یاد پادشاهان میهن پرست پهلوی را گرامی می داریم









چهارم و پنجم مرداد ماه هرسال، به یادمان می آورند که سالروز فقدان رضا شاه کبیر و محمد رضا شاه می باشند؛ به یادمان می آورند که این دو سرباز فداکار و عاشق ایران، چه تلاشهائی برای پیش بردن کشور به سوی توسعه های همه جانبه نمودند؛ و برای اعتلای مام میهن از کجا شروع کردند و تا به کجا ادامه دادند.وقتی رضا شاه کبیر عنان اختیار ایران را در دست با کفایت خودش گرفت؛ در هر گوشه ای از سرزمینمان، خانها و ملاکان بزرگ برای خودشان حکومت ملوک الطوایفی راه انداخته بودند. در تمامی این سرزمین پهناور، یک راه شوسه که مردم به راحتی از شهر یا روستایشان، به جائی دیگر رفت و آمد بکنند وجود نداشت. بیماریهای واگیردار، که خطر مرگ و نابودی مردم ایران را به همراه داشتند؛ در سراسر کشور قربانی می گرفتند و مردم را به نیستی می کشاندند. یک بانک سراسری و دولتی نداشتیم. دانشگاهمان فقط همان مدرسه دارالفنون،
که با همت بزرگمرد دیگری از خطه ایرانزمین، همچون امیر کبیر دائر گشته بود.آب مورد مصرف مردم، از جویهای آلوده و متعفن به خانه هایشان می رسید. استبداد قجری همه استعدادهای ایرانیان را، به تباهی کشانده بود. و هزاران مورد کوچک و بزرگ دیگر که در این مختصر نمی گنجد.همه این معضلات اجتماعی را داشتیم، ولی مدیر مدبری که به حل کردن آنها و از میان بردنشان کمر همت و مردی ببندد را نداشتیم. با توجه به حادثه جنگ جهانی دوم، قحطی و نبودن امکانات در کشور بیداد می کردند؛ قوت لایموت مردم که نانشان بود، تشکیل می شد از یک تکه خمیر آجری چهارگوشه، که هم به فتیر بیشتر شباهت داشت تا نان، و هم در درونش به غیر از مواد اولیه تهیه نان، اشیائی که بهترینش تکه های چوب و حشرات مرده بودند در خود انباشته داشت. همین نان غیر قابل خوردن را نیز مردم، دست کم یک نصفه روز در صفهای طویل می ایستادند تا بتوانند بخرند و بر سر سفره خانواده شان بگذارند!طبیبان کشور هم عده ای حکیم باشی بودند، که با آگاهی از خواص گیاهان عطاری، به درمان بیماریهای مردم دردمند می پرداختند.بسیاری از کمبودهای کشور، که بخشی از آنها در اینجا گفته شد؛ توسط اندیشه های میهن پرستانه رضا شاه کبیر از سر راه زندگانی مردم حذف گردیدند. تلاش جهت برطرف نمودن تمامی این مشکلات، یا قسمتهای مهم آن، نیاز به جدیت کامل داشتند که مردم را از چنان مصیبت هائی برهانند. در آن شرائط بحرانی، اگر نگوئیم که همه آن موقعیت های نامساعد، بخش زیادی از آنها با درایت رضا شاه بزرگ برطرف شدند و چهره ایران را دگرگون ساختند. سخت گیریهای او اگر نبود؟ هیچیک از مشکلات بالا مضمحل نمی گردید و فرزندان مردم کشورمان، به جای نشستن بر روی نیمکت های مدرسه هایشان، هنوز در مکتب خانه چهارزانو روبروی آخوند مکتبدار می نشستند تا بیاموزند!همه این نابسامانی ها در حدی که توان و امکانات آن دوران اجازه می دادند؛ حل گشته و از سر راه مردم برداشته شدند. اما بعدها مردم نادان جامعه، جدیت های آن پادشاه بزرگ را، به دیکتاتوربودن و سلطه طلبی وی تعبیر نموده و ناسپاسی را پیشه خود ساختند.کاری که در زمان فرزند خلف او محمد رضا شاه پهلوی نیز،از سوی مردمی که یا فریب خوردن از دشمنان ایران، و با پوشیدن لباس مخالفت با پادشاه ایران، چشم بر روی حقایق موجود بستند و همه ی کوششهای پادشاه فقید را کتمان نمودند. آنها کم و کاستی ها ونارسائی های پدید آمده از عواقب آن جنگ جهانی را، با ناسپاسی هایشان ادامه دادند وشاه میهن پرست ایران را، رنجانده و ناگزیر به ترک وطن نمودند.کسانی که با فریب خوردن از آن دیگر کشورهائی، که صدها سال در آرزوی دست یابی به ایران بوده اند؛ ندانستند که آن جهانخواران، می خواستندکه توسط بخش بی خرد جامعه، ملتی را از داشتن چنان شاهان میهن پرستی محروم ساخته، وبا به وجود آمدن هرج و مرج های همه جانبه اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی،وضعیت ایران را در حدی تضعیف بکنند؛ که آرمان دیرینه خودشان را تحقق ببخشند.مزدورانی که فریب آن جهانگشایان حرفه ای را خوردند و بلای این انقلاب سیاه را بر سر مردم آوردند؛ اکنون اگر دلخوش هستند که بانی چنین افتضاح تاریخی شده اند؟ بروند بر خردو دانائی خویش شک نموده و برای بهبودی مغزهایشان، از روانپزشکان استمداد بجویند.این نابخردان، آنهائی را که یاور ملتشان بوده و برای رشد و توسعه ایران به سوی مدرنیته و همزمانی با سایر کشورهای جهان دل می سوزاندند را بردند؛ به جایش مشتی بنجل فناتیک متحجر قرون وسطائی را، در میهنمان دولتمرد و حاکم و رهبر نمودند! باید به هر دین و مسلکی که گرایش و ایمان دارند؛ نزد خالقشان بروند و از آن کرده سراسر اشتباه و نابخردی که نمودند؛ درخواست عفو و بخشودگی بکنند. چرا که ملت شریف ایران بر آن نیست، که با رفتن بلبل از گلستان میهنش، و آمدن زغن های بدخوان به این گلستان، خودشان را به نادانی بزنند و ازبانیان ستمهائی که می کشند آزرده خاطر نباشند!




تابستان 1390 هلند

محترم مومنی روحی


به بهانه ی 4 و 5 امرداد، ایران سوزی قاجاری و حکومت اسلامی و ایران سازی پهلوی ها



به بهانه ی 4 و 5 امرداد، سالگشت درگذشت شهریاران پهلوی؛ از ایران سوزی قاجاری تا ایران سازی پهلوی و سیر قهقهرا تا حکومت اسلامی



پیشگفتار: آیین شهریاری ایرانی



واژه ی "خشَترَه وَیریَه" یا شهریور به چمِّ "شاهی و شهریاری آرمانی"، گون(=صفت) و فروزه ای است که در آموزه های فرهنگ ایران باستان، نمادِ "مِینویی"(=آن جهانی) اهورامزدا(=سرور خردمند) و نمودِ "گیتیایی"(=این جهانی) شهر-یار و کشوردار ِ ایرانی است. این واژه همان است که با شهر و شاه دارای یک ریشه و یک ریخت است. بنابراین شاه هم به چم شهر است و هم زمانی که خویشکاری و پادنامی(=لقب) برای کسی می شود، "نگاهبانی و نگاهداری" از شهر یا کشور را می رساند. همانگونه که برای نمونه "شاه نامه"، نامه ی ایرانشهر یا همان کشور ایران است و نه نوشتاری در پیوند با یک شاه ویژه!...


بر اساس چنین بینشی، "آیین شهریاری ایرانی"، شیوه ی کشورداری در ایران باستان بوده و به هیچ روی نمی توان آن را یک "روش دُگم و زُمخت" دانست و شاید بتوان آن را چیزی همانند "پادشاهی پارلمانی" مدرن امروزی دانست. این شیوه در بیشتر دوران ایران باستان (و تا پیش از یورش تازیان) در ایران زمین دیده می شده است. پیشرفت و به روز بودن این شیوه ی کشورداری را می توان در دوره ی اشکانیان (که تا نزدیک به پنجاه سال گذشته، آگاهی زیادی درباره ی این دوره نبود!) دید.


در این دوره ی گرامی (اشکانیان)، نخست: "شیوه ی فدرالی"، در سراسر استان ها و جاهای ایران، انجام می شده است و همه ی دوم با هر نژاد و زبان، در گزینش رهبر و فرمانروای سامان خود آزاد بودند. (براساس گِلنبشته ای که از خوزستان بدست آمده، فرماندار آن سامان، با گردآوری و نظرسنجی از مردم، از شاه مرکزی، خواستار ادامه ی دوره ی زمامداری خود شده است...) این شگرد پیشرفته ی کشورداری، ارتش ایران را بسیار نیرومند می کرده؛ زیرا در این شیوه، هر استان و جایی از ایران، برای خود ارتش و نیروی نظامی داشته که اگر بیگانگان به مرزهای ایران می تاختند، این ارتش با شتاب برخورد می کرده است و همین، نیروی ارتش مرکزی را که کار پدافند پایتخت (تیسفون) را داشت، استوارتر و پایدارتر می ساخت و از همین روی است که در دوره ی اشکانی، پنج بار به تیسفون یورش آورده می شود، اما هرگز فرو نمی ریزد و شکست نمی خورد؛ اما در زمان ساسانیان که شیوه ی فدرالی انجام نمی شده، تازیان تیسفون را فرو می ریزند!... دوم: در گوشه گوشه ی این کشور، در دوره ی اشکانیان، مردمان با هر باوری در نیایش خدا و دین ویژه ی خود آزاد بودند؛ برای نمونه در آن دوران، در بخش هایی از کرمان، گروهی "مهاجران" زندگی می کردند که "بت پرست" بودند و باورشان با باور مردمان ایران سازگاری نداشته، اما در نیایش کیش خویش آزاد بودند.


اما درست پس از تازش بیگانگان عرب به سرزمین ایران در چهارده سده پیش است که در "زبانِ کشورداری و ادبیات سیاسی ایران"، واژه ی "سلطنت و سلطه"، جای خود را به "شاهی و شهریاری" می دهد. درست از زمانی که خاک ایران به دست بیگانگان تازی که به چشم زر و زور و با تزویر و "دروغ ِ اسلام" و "اسلام ِ دروغ"، به این سرزمین تازیدند، هر آیینه دشمنانی انیرانی، بر "تخت سلطنت" نشستند و "منبر و تخت و عمامه و تاج را با هم برابر کردند" و این سیر قهقهرا تاکنون ادامه دارد!...


در همه ی این دوره ها، به جز چند دوره و چند تن، که برای مرزبانی ایران و کوته کردن دست بیگانگان و زدودن اسلام، کوشیدند (همچون آل بویه، سامانیان، شعوبیه، خرمدینان و بابک خرمی، بهزادان، یعثوب لیث، نادرشاه افشار و...) همواره ایران در اشغال بیگانگان بوده است؛ خواه ترک تباران غزنوی، خواه مغول نژادان قجری و اینک نیز تازی زادگان اسلامی!...


ایران سوزی قاجاری و حکومت اسلامی و ایران سازی پهلوی ها


پس از بیان این چکیده ی کوتاه و آوردن آن نمونه از تاریخ ایران، خوب است که در این روزها که با سالگشت در گذشت شاهان پهلوی هم زمان شده است، اندکی به این دو شخصیت و نگرش بر کرد و کار آنها و نیز ناسپاسی در حق آنها پرداخته شود؛ بی گمان در این کوته نوشت، بررسی و بیان همه ی کارهای این پدر و پسر، نمی گنجد و آنچه می آید بیشتر نگاهی تاریخی و بی طرفانه به کارنامه ی سلسله ی پهلوی است؛


روند پس رفت و واماندگی و جنگ زدگی و چنگ زنی به مذهب و خرافه ها و خو کردن مردم بدان ها، در دوره ی قاجاری به اوج خود می رسد؛ شاهان خودفروخته ی قاجاری که پیش از برکناری یا فروپاشی، خود را "تبعه"ی روسیه یا انگستان می کردند، چیزی که با آن بیگانه بودند، میهن پروری و نوگرایی و پیشرفت و "آزادی و دموکراسی" و خرافه زدایی و خردگرایی و انسان مداری و مرزداری و پاسبانی خاک ایران بود، و بجای آن، این مغول نژادان ایران سوز، تا توانستند به تاراج و چپاول سرزمین ایران و خرافه زایی و خردزدایی و بیگانه پرستی پرداختند و با بستن چندین ننگین نامه، چوب حراج بر خاک ایران زدند.


وضع فلاکت بار مردم ایران و غرق شدن در خرافه های اسلامی و نفوذ گسترده ی بیگانگان در آن زمان، راه را بر هر پیشرفتی بسته بود؛ چه رسد به "آزادی و دموکراسی"! پس-رفت و بی دانشی مردمان در آن زمان را از شیوه و نوع جامه و پوشش مردمان نیز می شود، دریافت. در جایی که حتا پوشش مردمان هم به شیوه ی عرب ها و تازیان بوده است. اسلام، چنان اندیشه و خرد را تیره کرده بود که به راستی می توان گفت در آن دوره اسلام و آموزه هایش حتا تا اندازه ی احادیث و روایات محمد و امامان شیعه منقول در کتاب هایی چون "حلیت المتقین مجلسی" (که ادرار امامان شیعه را هم مقدس می داند و به زن به چشم یک کالای اضافی و دورانداختنی می نگرد!...) اجرا می شده است. دیگر اینکه دستگاه قضا و دادگاه ها و بانک ها و آموزش و پرورش، بر اساس خواست بیگانگان و شیوه ی ارباب-رعیتی و مکتبی اداره می شده است و مملکت پر بوده از بیماری و گری و تفلیس و هزار درد دیگر... .


چنین سرزمینی که در آن همه چیز در چنبر چیرگی بیگانگان و تیرگی خرد مردمان بوده است، به دست افسری می افتد (حال با هر شیوه ای که اسمش را بگذارید خواه کمک انگلستان و خواه هر چیز دیگری!...) که در ظاهر از تحصیلات آکادمیک هم بی بهره بوده است. اما همین شخص که ممکلت با آن همه فلاکت را به دست می گیرد، جز آبادانی و ایران سازی و بیگانه ستیزی چیزی به بار نمی آورد.


رضاشاه بزرگ –که به حق باید او را پدر و بنیانگزار ایران نوین بنامیم- در مدت کوتاه زمامداری خود، وضع نابسامان ایران و مردمانش را در همه ی زمینه ی های اقتصادی، فرهنگی، آموزشی و اجتماعی سامان می دهد. با لغو قوانین زن ستیزانه اسلامی، حجاب اجباری و "یک گونه کردن پوشش"، زنان را از پرده نشینی و برقع و چادر و سیه پوشی بیرون می آورد و هویت انسانی-اجتماعی زنان را در جامعه ی زن ستیز زنده می کند. دست مذهبی ها را از امور کشورداری و سیاست، آموزش و پروش و تربیت و داوری و قضاوت، کوتاه می کند. (سِرِّ دشمنی تاریخی آخوندها تا حکومت اسلامی با رضاشاه را در همین زمینه باید جست!...) دست و پای بیگانگان را از اقتصاد و اجتماع و سیاست و به ویژه صنعت نفت ایران کوتاه می کند (رمز دشمنی و حیله گری بیگانگان با رضاشاه و سپس فرزند او را بایستی در همین زمینه جستجو کرد!...)


رضا شاه، نه تنها به ایرانیان هویت، شخصیت، انسانیت، ملیت و عظمت را باز می گرداند، بلکه مهم تر از آن، به کشور ایران، بزرگی، ارزش و شکوه گذشته را باز می آورد. زمانی که نام ایران را که تا آن زمان به فتنه و خواست بیگانگان و بی توجهی قاجاریان، "پرشیا" بود، به "ایـــــران" بر می گرداند و با این کار بسیار بسیار مهم، نقشه ی استعمارگران را برای استعمار، تجزیه و تحت الحمایگی ایران، نقش بر آب می کند. وی همچنین با بریدن مردم از خرافه های مذهبی و پیوند زدن آنها به آرمان های ملی، نقش اساسی در پر رنگ کردن حس ملیت گرایی ایفا می کند.


اما، اساسی ترین و بنیادی ترین کار رضاشاه را که در تاریخ چند سد سال گذشته ی ایران بی سابقه بوده، باید در انتقال او به قدرت در نهایت صلح و بدون خونریزی دانست. به قدرت رسیدن این گونه ی رضاشاه، سرفصل جدیدی از تاریخ ایران است. تاریخی که تا آن زمان همواره خون و خونریزی را به خود دیده بود و در واقع مفهوم "سلطنت و سلطه" پس از هزار و چهارسد سال، برای نخستین بار در زمان رضاشاه به "شاهی و شهریاری ایرانی" در تاریخ معاصر دگرگون می شود.


پهلوی دوم، محمدرضاشاه، نیز کارهای پدر را ادامه می دهد. هر چند او در قبال خطر اسلامگرایان افراطی، قدرت رضاشاهی را ندارد و همین، یکی از دلایل عمده ی به میدان در آمدن این عده می شود. با این وجود سیر پیشرفت های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگ در دوره ی محمدرضاشاه بسیار شتاب می گیرد. و بی گمان یک خرد دادگر و بی طرف که پرده ی کور تعصبات، چشمانش را نپوشانده، نمی تواند منکر این همه پیشرفت و بالایش ایران شود، آن هم در دوره ای که از چپ و راست و درون ایران آماج هرج و مرج و تباهی این و آن بود!...


بررسی تاریخی، مستلزم نگاه "تطبیقی" است


بسیاری از منتقدان حکومت پهلوی، با ارائه ی چهره ی خشن و سلطه گر از پهلوی ها –به ویژه رضاشاه- لقب دیکتاتور را برای رضاشاه بکار می برند! این گروه که شیوه ی نگرششان به تاریخ، غیر علمی و مبتنی بر همان شیوه ای است که امروز جمهوری اسلامی، بانی آن است، هرگز به این نکته توجه نمی کنند که بررسی رویدادها، دوره ها و اشخاص تاریخی، بدون در نظر گرفتن شیوه ی تطبیقی و مقایسه ای مطالعه (ComparativeStudy) به کج راهه و یک سو نگری می رسد. کما اینکه یک پژوهشگر و نقاد ادیان نیز بایستی با کنار گذاشتن باورهای شخص خود، دین مورد نظر را با دیگر دین ها به گونه ی مقایسه ای مورد بررسی و نقدر قرار دهد.


بنابراین در بررسی تاریخ معاصر ایران، دوره های قاجاری، پهلوی و جمهوری اسلامی باید با هم مقایسه شود و نمی شود اقدامات یک شخص یا یک دوره ی تاریخی خاص را بدون در نظر گرفتن گذشته و آینده، مورد بررسی قرار داد.


در واکاوی دوره ی پهلوی و دو پهلوی، بدون نظر افکندن بر شرایط آن زمان ایران پیش از آمدن رضاشاه، در دوره ی قاجار و حتی پس از آن در دوره ی حکومت اسلامی، نمی توان بی طرفانه به تاریخ معاصر نگریست. بر اساس این نگرش، جامعه ای که رضاشاه، شاه آن می شود و چند سال کوتاه، آن را زمامداری می کند، هچ مظهری از دموکراسی یا آزادی یا حقوق بشر نداشته که مثلا رضاشاه با به قدرت رسیدنش آن را نابود ساخته باشد!... هرچه بوده همه انسان ستیزی، زن ستیزی و ایران ستیزی بوده است. کدام قدرت موجود و غیر موجود می توانسته به آن جامعه که مردمش به طور سیستماتیک، براساس تعالیم دین، دگر مذهب ها یا زنان را آلوده می پنداشتند، گیاه آزادی و دموکراسی و حقوق بشر را به بار بنشاند؟!... پس منتقدان جدی شاه ستیز، بد نیست اندکی سرشان را به عقب و جلو برگردانند، نگاهی بر قاجارهای ایران سوز بیندازند که برای نمونه آن وزیر ایران فروش –امین السلطان- می گفت: "ایرانی یک قِران هم نمی ارزد!" و بنگرند به حکومت اسلامی که سی سال است غیر از خرابی و ویرانی و کشت و کشتار هیچ چیز به بار نیاورده و رهبر بیگانه اش، مردم را میکروب و خس و خاشاک می نامد!!...


امروز از پس ستم ایران ویرانگرانه ی حکومت اسلامی، هرآنچه از ایران تاکنون مانده و هنوز به دست اسلامگرایان جانی، نابود نشده، نتیجه ی همان به قول منتقدان، "دیکتاتوری" و "عصا" و "چهره ی جدی" رضاشاهی است. در مقام گزینش نیز هر آدم خردمندی، مسلما "دیکتاتوری رضاشاهی" را بر "دیکتاتوری جمهوری اسلامی" ترجیح می دهد!...


نکته ی دیگر اینکه اساس بررسی بی طرفانه و همه جانبه ی تاریخ –بویژه تاریخ سیاسی- در درنظر گرفتن "ظرف زمان و زمین" دوره ی مورد مطالعه است. یعنی باید نقاط قوت یا ضعف یک دوره را براساس داشته ها و توانایی های بالقوه و بالفعل آن دوره از نظر مکانی و زمانی در نظر گرفت.


پس نمی شود مثلا از دوره ی رضاشاه و آن شرایط ایران و حتا جهان که درگیر جنگ و جدال بوده و هنوز چیزی به نام دموکراسی به طور کامل نهادینه نشده بوده، انتظار دموکراسی در حد اروپا یا امریکا را داشت. خاک بلا زده ای که قاجارها خاکش را آلودند و مردمان آن زمان بدان خو کردند، باردارِ هیچ گیاه آزادی-ای نمی شده است.


* * *


به هر روی همه ی این ملاحظات تاریخی، دیده ی منصف را از این حقیقت دور نمی کند که همه ی شخصیت های تاریخی درستی ها و نادرستی هایی داشته اند و اساسا هر انسانی در زندگیش مشمول درستی یا نادرستی ها می شود. اما چه نیک است که به همه ی کارهای افراد و دوره ها، یکسان و بی عینک تعصب نگریسته شود. زیرا تعصب، چشمان تیزبین ترین پژوهندگان را نیز کور می کند. حال آنکه تاریخ گویا و بینا است و در این راه با هیچ کس شوخی ندارد!...


در این روزگار که پهلوی ستیزی از سوی حکومت ایران سوز اسلامی، سی سال است که دنبال شده است، هنوز باور دارم که ملت ایران به شاهان پهلوی بدهکار هستند و شرایط موجود هم، نتیجه ی همان ناسپاسی تاریخی در حق پدر و پسر است. حق آن است که به احترام کلاه از سر بداریم و از خدمات این بزرگ مرد تاریخ معاصر، سپاسگزاری کنیم.


چهارم و پنجم امرداد ماه، شصت و هفتیمن و سی و یکمین سالگشت درگذشت شهریاران ایران ساز پهلوی –رضاشاه و محمدرضاشاه-، از پس چندین ایران سوزی قجری و اسلامی، گرامی باد.





سروش سکوت


3 امرداد 2570ایرانی

پارس دیلی نیوز

۱۳۹۱ تیر ۱۹, دوشنبه

پیام شاهزاده رضا پهلوی به مناسبت گرامیداشت سالگرد جنبش دانشجویی ۱۸ تیر




۱۸ تیرماه ۱۳۹۱






۱۸ تیر ۱۳۷۸، نقطه عطفی در تاریخ جنبش های دانشجویی ایران بود که جرقه آن از اعتراض به تعطیلی غیر قانونی یک روزنامه آغاز شد و به خیزشی اجتماعی بدل گشت. جنبشی که با الگوی نافرمانی های مدنی و مبارزه بدور از خشونت، اصل نظام جمهوری اسلامی و دیکتاتوری مذهبی آن را به زیر سوال برد. خیزش دانشجویی ایران، جنبش مستقل و پویای قشر فرهیخته و جوانی با اندیشه های دموکرات و سکولار بود که با فاصله گرفتن از آرمان های دوم خرداد ۱۳۷۶ یعنی اصلاح رژیم، آغازی شد بر جدایی نهاد های مستقل دانشجویی از نظام مستبد و تمامیت خواه ولایت فقیه. حرکتی که تبلور خواسته ها و آرمان های دانشجویان، روشنفکران و دگراندیشان ایرانی بود، به سرعت گسترش یافت و گروه های دیگر جامعه را جذب خود کرد.


برخورد رژیم ولایت فقیه با خواسته های برحق دانشجویان، قلع و قمع شدید وحشیانه آنان بود که به کشته شدن و مجروح شدن شمار زیادی از دانشجویان منجرگشت. بسیاری از دانشجویان به زندان افتادند و شکنجه شدند و پس از آن هم محروم از تحصیل؛ برخی ناچار از ترک وطن بودند و امروز در سنگر مبارزه علیه جمهوری اسلامی و درمیان اپوزیسیون خارج از کشور هستند. سرکوب دانشجویان کوی دانشگاه، جنایتی بود که هیچ گاه از یاد و خاطره مردم ایران پاک نخواهد شد.


ده سال پس از حادثه ۱۸ تیر، جنبش سبز ایران توانست دامنه مبارزات مدنی را از حوزه دانشگاه به سطح جامعه بکشاند و فراگیر شود. دانشجویان که بخش های مختلف جامعه، همچون زنان، کارگران، بازاریان، هنرمندان، نظامیان، اقوام، ادیان و دیگر اقشار را نمایندگی می کنند، علیرغم سرکوب نهادهای حکومتی، نقش پررنگی در جنبش کثرات گرای سبز ایفا نمودند و چراغ دار مسیر مبارزات بدور از خشونت بودند.


دانشجویان قهرمان ایران زمین،




مبارزات شیرزنــان و دلیرمردان مبارز راه آزادی، شعله های جنبش آزادیخواهانه مردم ایران را فروزان تر نموده و پایه های این نظام مستبد و دانش ستیز را به لرزه انداخته است.


در شرایط کنونی که کشورمان با آن روبروست، شما دانشجویان مبارز می بایست با آگاهی بخشی و ایجاد شبکه های اجتماعی، در خانواده، محله و همچنین در کل جامعه، حرکت های اعتراضی آگاهانه را سازماندهی نمایید.


همچنین در فضای سرکوب و اختناق حاکم بر کشور، دانشجویان ایرانی برون مرز، به منظور رساندن پیام جنبش دانشجویی درون مرز به جهانیان، با استفــاده از فضای حقیقی و مجازی همچون وبلاگ، شبکه های اجتماعی، رسانه های خبری بین المللی، وظیفه سنگینی را بر دوش دارند.


یقین دارم که مبارزات آزادیخواهانه مردم کشورمان در راه دستیابی به حقوق بشر، مدرنیته، رفاه، عدالت اجتماعی، برابری، آزادی، دموکراسی و سکولاریسم، تنها با اتحاد در یک حرکت منسجم و ملی، به ثمر خواهد نشست.


یاد و خاطره کشته شدگــان کوی دانشگــاه را گرامی می دارم و بر مـادران پارک لالــه و بر همه خانواده های جان باختگان و آسیب دیده گان و زندانیان در بند حاکمیت تمامیت خواه جمهوری اسلامی، که جان و جهان خود را در راه آزادی کشور و آرمان های آزادی خواهانه مردم ایران به خطر انداختند، درود می فرستم.


خداوند نگهدار ایران باد




شاهزاده رضا پهلوی

۱۳۹۱ تیر ۱۷, شنبه

وبلاگ:قطار آزادی:4روزی که خامنه ای را لرزاند - روایتی از قیام دانشجویی 18 تیر 78


روایتی از قیام دانشجویی 18 تیرماه 1378 , کوروش صحتی
18 تیرماه 78 نقطه عطفی در مبارزات جنبش دانشجویی ایران بشمار می رود. سرکوب خونین دانشجویان در این روز و تظاهرات گسترده دانشجویی – مردمی در روزهای پس از آن ، چند روزی در صدر عناوین خبری رسانه های داخلی و بین المللی قرار گرفت. شرایط ایجاد شده به گونه ای بود که نظام سیاسی حاکم بر ایران را در شوکی سیاسی و از طرفی نیروهای اپوزیسیون را نیز در موقعیتی آزمون نشده وحساس قرار داد.
صرفنظر از نتایج حاصله از این قیام ، سرنوشت آن و چگونگی عملکرد گروههای مختلف اجتماعی و سیاسی در آن چند روز تاریخی ، بعنوان کسی که بسیاری از رویدادهای آن روزها را از نزدیک مشاهده کرده و در ارتباط با وقایع آن از سوی بیدادگاههای انقلاب دچار محکومیت حبس و شکنجه نیز شدم ، مشاهدات خود را برای روشنتر شدن بیشتر قضایا و ادای دین به مبارزین گمنامی که دلاورانه در برابر دژخیمان رژیم صف آرایی کردند ، بیان می کنم.
ذکر این نکته الزامی است که اسامی عنوان شده در این نوشتار ، اشخاصی حقیقی اند ، اما به دلیل شرایط حاکم و احتمال ایجاد مشکل برای دوستانی که همچنان در زندان بسر برده و یا در داخل کشور فعالیت دارند ، نامهای مستعار برایشان در نظر گرفته ام. برخی از این دوستان برای ملت ایران کاملاٌ شناخته شده هستند و امیدوارم که بزودی این نوشتار با ، اسامی حقیقی آنان مجدداٌ انتشار یابد.


جمعه 18 تیرماه 78 :


صبح آن روز با تماس تلفنی خانم آزادی ؛ یکی از فعالان دانشجویی بیدار شدم. خبر می داد که دیشب درگیری گسترده ای در کوی دانشگاه تهران روی داده و همچنان نیز ادامه دارد. سخنانش برایم باور نکردنی بود. به سرعت آماده حرکت بسمت کوی شدم. فاصله زیادی از منزل ما در امیرآباد تا کوی نبود. وقتی که از سمت پایین خیابان امیرآباد و پس از تقاطع جلال آل احمد به نزدیکیهای کوی رسیدم ، با سد عظیمی از نیروهای پلیس و مأموران یگان ویژه مواجه شدم. آنها اجازه حرکت به هیچ اتومبیلی را نمی دادند و از نزدیک شدن عابرین پیاده هم به کوی جلوگیری می کردند. مردم با بهت و حیرت به سمت بالای خیابان نگاه می کردند که دانشجویان به خیابان آمده و با پرچمهایی در دست ، شعار می دادند.
تنها راه وارد شدن به کوی ، کوچه های مقابل کوی در خیابان اصلی امیرآباد و یک راه دیگر هم ضلع غربی کوی نزدیک خیابان گیشا بود. برای اینکه سریعتر بتوانم خود را به دانشجویان برسانم ، از یکی از کوچه های فرعی امیرآباد به سمت کوی رفتم. در بین راه یکی از فعالان جنبش دانشجویی به نام رضا را دیدم و بهمراه او راهی شدیم. برخلاف تصور ما ، تمامی آن کوچه های فرعی مرتبط به کوی نیز توسط نیروهای انتظامی حراست می شد. اما چاره ای نبود باید از سد آنان می گذشتیم. وقتی که ازدحام جمعیت مقداری زیاد شد ، از فرصت استفاده کرده و از سد مأموران گذشتیم. هنگام ورود به کوی دانشگاه ، صحنه هایی را دیدم ، که مرا مدتی بهت زده کرد. ساختمانهایی ویران شده که از جنگی نابرابر خبر می داد. درب و شیشه های اکثر اتاقها شکسته شده و کلیه لوازم شخصی دانشجویان بهم ریخته بود. عکسهای پاره شده شخصیتهایی چون دکتر مصدق ، دکتر شریعتی و خاتمی ، کتابهای از بین رفته و در چند مورد اتاقهایی کاملاٌ سوخته شده ، گوشه ای از پذیرایی خونین دیشب اقتدارگرایان از دانشجویان بود. بر دیوارهای سالن خوابگاه ، شعارهای متعددی نوشته شده بود : {جرمش آن بود که اسرار هویدا می کرد} ، {دانشجو می رزمد ، استبداد می لرزد} ، {جمعه ها خون جای بارون می چکه} و ...
حتی خوابگاه دانشجویان خارجی نیز از تعرض مصون نمانده بود. جو کوی دانشگاه بسیار ملتهب بود. شب گذشته ، تحصنی در اعتراض به بسته شدن روزنامه سلام در محوطه کوی صورت گرفته بود. این تحصن ، که به اعتراض و راهپیمایی مقابل درب اصلی کوی و سر دادن شعار انجامیده بود ، پس از مدتی با دخالت پلیس خاتمه یافت. اما ساعاتی بعد و هنگامی که دانشجویان در حال استراحت بودند ، حمله ناجوانمردانه ای با شرکت نیروهای انصار حزب الله و یگان ویژه پلیس صورت گرفت. برخی دانشجویان را از بالای ساختمانها به پایین پرتاب کرده و بسیاری را نیز با فحاشی و ضرب وشتم دستگیر کرده و با خود برده بودند.
حسین یکی از فعالان دانشجویی که پس از وقایع 18 تیرماه بازداشت شد ، در زندان اوین به من گفت که تجمع اولیه دانشجویان کار او بوده است. او پس از توقیف روزنامه سلام به خاطر انتشار نامه سعید امامی که از مجلس خواسته بود ، محدودیتهای بیشتری را برای مطبوعات در نظر بگیرند ، اعلامیه هایی را تهیه کرده و در آنها از دانشجویان کوی خواسته بود که برای اعتراض در محوطه داخلی کوی دانشگاه تجمع کنند. حسین این اعلامیه ها را در اتاقهای دانشجویان در کوی توزیع کرده بود. پس از تجمع عده ای از دانشجویان ، اندک اندک بر تعداد معترضین افزوده شده و تظاهرات اولیه ای در شامگاه روز پنج شنبه 17 تیرماه صورت می گیرد.
اینک و پس از سرکوب خونین شب گذشته ، دانشجویان باقی مانده در کوی که به شدت از این مسئله ناراحت بودند ، قصد مبارزه با سرکوبگران و دفاع از حقوق تضییع شده خود را داشتند. جو غالب به گونه ای بود که کسی قصد ترک محوطه کوی را نداشت. بسیاری از ساکنین کوی به همراه دانشجویان دیگری که به طریقی خود را به کوی رسانده بودند ، نقاب بر چهره زده و آماده درگیری با مزدوران رژیم بودند. برخی هم در مسجد کوی گرد آمده و راههای گوناگون تداوم اعتراضات را بررسی می کردند.
در چنین شرایطی ، من برای تهیه گزارشی از این فاجعه و اطلاع رسانی و همینطور مشورت و رایزنی با دوستان جبهه متحد دانشجویی عازم دفتر جبهه شدم. دفتر جبهه در میدان هفتم تیر ، خیابان مشاهیر قرار داشت و برای رسیدن به آنجا باید از حوالی میدان انقلاب که نماز جمعه در آن برقرار بود ، می گذشتم. عده ای از بسیجیان و حزب اللهی ها در حالی که شعار هایی سر می دادند ، عازم کوی بودند. این مورد به همراه پافشاری دانشجویان بر ترک نکردن کوی و ایستادگی در برابر مأموران رژیم ، حکایت از تشدید درگیریها در ساعاتی بعد می کرد. وارد دفتر جبهه شدم و به سرعت گزارشی را که تهیه کرده بودم برای رسانه های داخلی و خارجی فرستادم. چند تن از اعضای جبهه در دفتر بودند ، اما از اعضای شورای مرکزی کسی نبود. مهندس طبرزدی هم که از چندی پیش در بازداشت بسر می برد. با برخی از دوستان رایزنی کردیم. همگی متفق القول بودیم که بعنوان یک گروه دانشجویی مستقل باید قاطعانه از خواسته های بحق دانشجویان حمایت کنیم. در آن شرایط بحرانی ، علاوه بر حمایت سیاسی و رسانه ای از جنبش ، حمایت لجستیکی هم مد نظر بود. بدین منظور در تماسهایی که با دوستان جبهه داشتیم ، این قضیه مطرح شد. به عنوان اولین گام ، مقداری مواد خوراکی نظیر : خرما ، بیسکویت و ... تهیه شد تا به دانشجویان آسیب دیده ، رسانده شود. (هرچند هنگامی که دوباره به کوی برگشتیم ساکنین منطقه امیرآباد ، بزرگوارانه از فرزندان دانشجوی خود پذیرایی می کردند.) پس از تهیه مواد خوراکی به همراه 2 تن از دوستان ؛ بهزاد و علی با اتومبیل راهی کوی شدیم. دیگر هیچ راه نفوذی به داخل کوی وجود نداشت. بر تعداد مأموران پلیس افزوده شده بود. بعلاوه اینکه نیروهای انصار نیز لشگرکشی عظیمی به سمت کوی دانشگاه کرده بودند. تنها یک راه وجود داشت. ضلع غربی کوی دانشگاه ، نزدیک پمپ بنزین نزدیک اتوبان چمران. بدین ترتیب وارد کوی شدیم و مواد خوراکی را به کمک دانشجویان پخش کردیم.
خیابان امیرآباد به دو قسمت تقسیم شده بود. قسمت بالای آن که شامل خوابگاه دانشجویی دختران و درب اصلی خوابگاه پسران می شد ، متعلق به دانشجویان بود که با آتش زدن لاستیک و سنگرچینی در برابر مأموران پلیس یگان ویژه و انصار موضع گرفته بودند. مقابل درب پایینی کوی و پایینتر از آن محل استقرار نیروهای مزدور رژیم بود. درگیریها ادامه داشت.
من که در آن زمان دانشجوی 21 ساله دانشکده کشاورزی ورامین بودم ، ترجیح دادم بر خلاف برخی از دوستان که از شرکت مستقیم در درگیریها خودداری می کردند ، وارد این عرصه شوم. وقتی که از زیر پیراهن های پاره شده دانشجویان شب قبل ، نقابی درست کردم ، به جمع دانشجویان درگیر پیوستم. آنها با سنگ به سمت مزدوران حمله می کردند و شعارهای تندی هم سر می دادند. از آن طرف ، گازهای اشک آور مرتباٌ از سوی مأموران بسمت ما پرتاب می شد.
در میان دانشجویان درگیر ، برخی از دوستان مثل سامان را دیدم. برای مقابله شدیدتر با مزدوران تصمیم گرفتیم که با عده ای دیگر از دانشجویان یک گروه مقاومت تشکیل دهیم. هدف اول ، ضربه زدن به مأمورانی بود که در مقابل درب پایینی کوی سنگر گرفته بودند. بدین منظور تصمیم گرفتیم که با کوکتل مولوتف به استقبال آنها برویم. عده ای برای فراهم کردن بنزین از درب پشتی کوی به پمپ بنزین نبش اتوبان چمران رفتند. عده ای هم کلیه شیشه های نوشابه سالن غذاخوری کوی را برای ساختن کوکتل آوردند. هنگامی که ما مشغول آماده کردن موراد فوق بودیم ، درگیری دانشجویان با مأموران رژیم شدت بیشتری گرفته بود. بطوری که عزت ابراهیم نژاد ؛ شهید جنبش دانشجویی در همان شب به شهادت رسیدو تنی چند از دانشجویان نیز به شدت زخمی شدند. نیروهای یگان ویژه و انصار حزب الله که از ایستادگی شجاعانه دانشجویان عاصی شده بودند اقدام به شلیک گلوله کردند.
هرچند که رژیم اعلام کرد که تنها یک نفر در آن درگیریها جان باخته است اما منابع دیگر از کشته و زخمی شدن تعداد بیشتری از دانشجویان خبر می دادند. در چنین شرایطی حمله با کوکتل مولوتف می توانست پاسخ مناسبی به آن همه جنایت و بی عدالتی در حق دانشجویان آزادیخواه و بیگناه ایرانی باشد. با دوستان از داخل کوی به سمت ساختمانهای پایینی کوی که هنوز کاملاٌ ساخته نشده بودند رفتیم. دسته دسته برروی هریک از ساختمانها قرار گرفتیم و ناگهان بارانی از کوکتل مولوتف به سمت مأموران باریدن گرفت. با اولین حمله ، مزدوران سراسیمه شده پای به فرار گذاشتند. فریاد شادی دانشجویان به آسمان برخاست. درگیری بدین ترتیب ادامه یافت و مأموران به سمت ساختمانهایی که ما در آن قرار داشتیم آتش گشودند که خوشبختانه به کسی آسیبی نرسید. تا ساعاتی پس از نیمه شب وضع بهمین منوال بود تا اینکه با عقب نشینی مقطعی نیروهای انتظامی جو یک مقدار آرام شد. هرچند هنوز سنگرهای دانشجویان تخلیه نشده بود و کسی هم قصد ترک محوطه کوی را نداشت.
با برخی از دوستان دیگر تصمیم گرفتیم که به نوبت در داخل چمنهای محوطه کوی استراحت کنیم و بقیه مراقب باشند تا در صورت حمله احتمالی مأموران ، دیگران را بیدار کنند. بدین دلیل استراحت در آنجا را انتخاب کردیم که ساختمانهای سالم به ندرت وجود داشت و همچنین در آن محیط در برابر حمله احتمالی ، عکس العمل بهتری می توانستیم داشته باشیم.
در همین حین علی ربیعی ، مشاور امنیتی رئیس جمهور و مصطفی تاجزاده معاون وزیر کشور به دیدار دانشجویان آمدند که من هم به همراه تنی چند از دانشجویان به گفتگو با او پرداختیم. آنها خواستار پایان دادن به تحصن و درگیری بودند. دانشجویان هم خواسته های منطقی و مشخصی داشتند ، از جمله : معرفی و مجازات عوامل حمله به کوی دانشگاه ، برکناری فرمانده نیروی انتظامی ، آزادی کلیه دانشجویان بازداشت شده در جریان درگیریها ، نامیدن خیابان کارگر شمالی(امیرآباد) بنام 18 تیر ، آمدن رئیس جمهور میان دانشجویان و دلجویی از آنان. البته در طول روز هم چند تن از نمایندگان مجلس و همینطور وزیر کشور برای بازدید از وضعیت کوی و دانشجویان به محل آمده بودند. اما تهاجم گسترده به کوی و نارضایی دانشجویان چنان بود که کسی قادر به آرام کردن آنها نبود.
حسن غفوری فرد از چهره های سیاسی محافظه کار نیز یکی از کسانی بود که در کوی دانشگاه حضور یافت. دانشجویان به دلیل سوابق و مواضع ضد مردمی او ، آنچنان برخوردی با وی کردند ، که ناچار شد به سرعت ، کوی را ترک گوید.
جمعه 18 تیرماه ، روزی سراسر هیجان و التهاب ، روز ایستادگی و شهامت ، روز آزادگی و مظلومیت بدین ترتیب به پایان خود رسید و در تاریخ ایران ماندگار شد. هرچند روزهای بعد از آن نیز آبستن حوادث تازه دیگری بود.


شنبه 19 تیر 78 :


روزنامه های صبح تهران، تيتر نخست خود را به حوادث روز گذشته اختصاص داده بودند. احزاب سياسی اپوزيسيون نيز با صدور بيانيه هايی حمله به کوی دانشگاه را محکوم نموده و تحليلهای مختلفی در اين ارتباط ارائه شده بود.
برخی از گروههای سياسی و دانشجويی می خواستند که با اعتراضات خود پايان دهند و از راههای ديگری مطالبات خود را پی بگيرند.
برخی ديگر نيز چون برخی گروههای ملی بر تداوم اعتراضات تأکيد داشتند.
کوی دانشگاه همچنان در دست دانشجويان بود و بنظر می رسيد که رژيم در برابر خواسته های دانشجويان عقب نشينی خواهد کرد. تحصن گسترده ای هم در برابر سردر اصلی دانشگاه تهران تدارک ديده شده بود که مردم نيز به حمايت از دانشجويان در آن مشارکت گسترده ای داشتند.
از صبح روز ۱۹ تيرماه، تحصن در مقابل دانشگاه تهران آغاز شده بود و سخنرانان مختلف ديدگاههای خود را مطرح می کردند.
پلاکاردهای مختلف در دست مردم و دانشجويان ديده می شد. در ميان شعارهای سرداده شده هم بعضاٌ شعارهای تندی که شخص اول رژيم را هدف قرار می داد، شنيده می شد. همچون: {خامنه ای پينوشه، ايران شيلی نميشه} و {مرگ بر خامنه اي}.
پس از گذشت چند ساعت، گروهی از متحصنين دست به راهپيمائی در سطح شهر زدند.
مسير اصلی به سمت کوی دانشگاه بود تا به متحصنين کوی بپيوندند.
تظاهرات گسترده ای هم در طول خيابان دکتر فاطمی صورت گرفت که برخی ازتظاهرات کنندگان حتی درب اصلی وزارت کشور را از جا کندند.
من در اين روز بصورت متناوب در اين تظاهرات شرکت داشتم و برای هماهنگی بيشتر با دوستان جبهه و برخی از اعضای گروههای ملی در منزل سروش جلسه ای برگزار کرديم. چشم انداز آشکاری از ادامه حرکت وجود نداشت.
سکوت معنی دار رژيم و عدم سرکوبی جنبش در آن روز، اين خطر را يادآور می شد که امکان دادن بهانه به دست حکومت و سرکوب غافلگيرانه وجود دارد.
اما جمع بندی نهايی اين بود، که بايد از تداوم تظاهرات و اعتراضات برای تحت فشار گذاشتن رژيم و تحقق خواسته های بحق دانشجويان استفاده کرد.
از سوی ديگر، سازمان يافته نبودن اعتراضات و عدم نظارت بر جريانات، تشکيل کميته ای ويژه برای کاناليزه کردن خواسته ها و ممانعت از سرکوب را ايجاد می کرد.
روز شنبه در حالی که حوادث تهران، تمامی اخبار رسانه های بين المللی را تحت الشعاع خود قرار داده بود در حالی به پايان رسيد که تظاهرات گسترده مردمی – دانشجويی بدون مقابله مأموران رسمی حاکميت و تنها با درگيريهای پراکنده ای ميان نيروهای لباس شخصی و انصار حزب الله با مردم و دانشجويان در تمام طول روز جريان داشت.


يکشنبه ۲۰ تيرماه ۷۸:


روز يکشنبه، دانشگاه تبريز هم شاهد حوادث خونين ديگری شد.
درگيری دانشجويان با مأموران و انصار، آنچنان شديد بود که بسياری از دانشجويان بشدت مضروب شده و تعدادی هم روانه بازداشتگاههای مخوف رژيم شدند. در تهران نيز تحصن دانشجويان در کوی دانشگاه همچنان ادامه داشت.
صبح روز ۲۰ تيرماه با رضا يکی از دوستان گروههای ملی برای آماده کردن پلاکاردهای مختلف به ميدان انقلاب رفتيم. پس از خريد مقداری پارچه و تهيه پلاکاردها به تحصن دانشجويان در کوی پيوستيم.
بر روی برخی پلاکاردها چنين نوشتيم: {دانشجو می رزمد، استبداد می لرزد}، {خون فروهر می جوشد، دانشجو می خروشد}، {تهاجم وحشيانه به کوی را محکوم می کنيم} و...
بهمراه برخی از دانشجويان اين پلاکاردها را در مقابل درب اصلی کوی نصب کرديم. گروههای مختلف مردم تهران برای حمايت و بعضاٌ مشاهده چگونگی حوادث به کوی می امدند.
ساکنين منطقه اميرآباد همچون روزهای پيش با غذا و ميوه از متحصنين و دانشجويان پذيرايی می کردند.
عکسهای مختلفی بويژه عکسهای دکتر محمد مصدق و داريوش فروهر در ميان جمعيت ديده می شد.
خبرنگاران رسانه های مختلف داخلی و خارجی به تهيه گزارش و خبر مشغول بودند.
آن روز مسابقه فينال جام حذفی فوتبال کشور ميان دو تيم پرسپوليس و استقلال هم قرار بود که برگزار شود.
حضور گسترده تماشاچيان در اين مسابقه و چگونگی کشاندن آنان به تحصن دانشجويان، ذهن ما را به خود مشغول کرده بود.
هنوز رژيم در برابر تظاهرات روز گذشته و امروز، برخوردی جدی نکرده بود، اما احتمال داده می شد که در صورت پيوستگی تماشاچيان فوتبال به دانشجويان معترض، احساس خطری جدی کند.
هرچند گزينه فوق به دلايل متعدد از جمله شايد فاصله زياد استاديوم آزادی تا کوی دانشگاه و يا عدم برنامه ريزی مناسب، تحقق نيافت، اما تحصن دانشجويان باز هم به تظاهرات گسترده منجر شد.
تظاهرکنندگان از کوی دانشگاه بسمت پايين حرکت کردند و در ميان راه با شعارهای {ای ملت باغيرت، حمايت حمايت}، {ملت چرا نشستيد، ايران شده فلسطين}، {توپ، تانک، مسلسل، ديگر اثر ندارد، به مادرم بگوييد ديگر پسر ندارد} از مردم می خواستند که به آنها بپيوندند.
اين تظاهرات که به نسبت روز گذشته، وسيعتر بود، تا مقابل خبرگذاری جمهوری اسلامی در ميدان فاطمی ادامه يافت.
در آنجا، برخی از دانشجويان بويژه کامران که نقش بسيار گسترده ای در تعيين شعارها و جهت حرکت تظاهرکنندگان داشت، پيشنهاد کرد که به سمت صدا و سيما حرکت کرده، آنجا را تسخير کنيم.
پيشنهاد جالبی بود، اما کمی غيرواقع بينانه بنظر می رسيد. صدا و سيما اهميت بسياری برای رژيم داشت و حتی نزديک شدن به آن هم می توانست، فاجعه ای خونين بيافريند. رژيم که برخورد مستقيمی در اين دو رزو با دانشجويان نداشت و تنها مزدوران لباس شخصی خود را برای مقابله محدود، مهيا کرده بود، در برابر تسخير صدا و سيما قطعاٌ واکنش شديدی نشان می داد. مدتی با تنی از دانشجويان بويژه کامران در اين ارتباط بحث کرديم.
تا اينکه با اظهارات خانم رحمتی به اين نتيجه رسيديم، که اين امر غيرعملی است.
خانم رحمتی که از چهره های شناخته شده سياسی کشور است، اطلاع داد که نيروهای انتظامی، به حالت آماده باش درآمده و در قسمت بالای خيابان وليعصر، به انتظار حرکت احتمالی تظاهرکنندکان نشسته اند.
بدين ترتيب، تظاهرات در خيابانهای فاطمی و اميرآباد شمالی تا پاسی از شب ادامه يافت و همچون شب گذشته، با استقرار دانشجويان در کوی دانشگاه به اتمام رسيد.


دوشنبه ۲۱ تيرماه ۷۸:


روز دوشنبه باز هم اعتراضات ادامه يافت.
دانشگاه تهران مملو از دانشجويان و مردمی شده بود که به سادگی حاضر به تسليم نبودند.
اما آن روز تفاوت عمده ای با روزهای پيش داشت.
سرکوبگران رژيم به اين نتيجه رسيده بودند که در برابر مردم شدت عمل بيشتری نشان دهند.
شوی تبليغاتی رژيم که در آن، خامنه ای با چشمانی اشک آلود از فرزندان بسيجی اش می خواست که حتی اگر کسانی عکس او را پاره کردند هيچ عکس العملی از خود نشان ندهند، با وارد شدن نيروهای سپاه پاسداران، يگان ويژه نيروی انتظامی و تمامی نيروهای سرکوبگر اطلاعاتی، امنيتی رژيم به صحنه ماهيت خود را آشکار ساخت و به سرکوب گسترده ای در شامگاه آن روز انجاميد.
اما از صبح آن روز می شد حدس زد که امروز، روز ديگری خواهد بود چرا که نقل و انتقال نيروهای نظامی و انتظامی در شهر کاملاٌ مشهود بود.
اولين درگيری گسترده روز دوشنبه در ميدان وليعصر روی داد.
من که از صبح در دانشگاه تهران حضور داشتم، حوالی ساعت ۱۲ ظهر بود که بهمراه تنی چند از دوستان که پيروز و محمد هم در ميانشان بودند، با دسته بزرگی از تظاهرکنندگان بسمت چهارراه وليعصر و از آنجا بسوی ميدان وليعصر حرکت کرديم.
صبح روز دوشنبه با سخنرانی تنی چند از فعالان جنبش دانشجويی، بخصوص اعضای دفتر تحکيم وحدت و انجمنهای اسلامی دانشجويان در مقابل سردر دانشگاه تهران آغاز شده بود و در اين ميان اعلاميه های گروههای سياسی مختلف و همچنين عکسهای چهره های سياسی چون: دکتر مصدق، داريوش فروهر و خاتمی در ميان متحصنين ديده می شد.
يک دودستگی در ميان دانشجويان ايجاد شده بود. گروهی بر اين اعتقاد بودند که بايد در دانشگاه تهران تحصن کرد و کاملاٌ مخالف تظاهرات خيابانی بودند.
اما اکثريت دانشجويان نظر ديگری داشتند. آنها عنوان می کردند که رژيم عزم خود را برای سرکوب جنبش جزم کرده و در هر دو صورت، تحصن يا تظاهرات خيابانی، برخورد گسترده ای با دانشجويان خواهد نمود.
پس بهتر آن است که با کشاندن اعتراضات به خيابانها و دعوت از مردم برای پيوستن به آن، رژيم را در تنگنای بيشتری قرار داده و مقاومت بيشتری در برابر سرکوبگران از خود نشان داد.
بر اساس همين تحليل بود که عده کثيری از دانشجويان اقدام به تظاهرات خيابانی کردند.
هرچند بايد اذعان داشت که اين تحليل، از يک نکته مهم غافل مانده بود.
احتمال به انحراف کشاندند جنبش از طريق تخريب اموال عمومی توسط عوامل نفوذی رژيم.
بهر تقدير هنگامی که با تظاهرکنندگان به ميدان وليعصر رسيديم با نيروهای يگان ويژه نيروی انتظامی روبرو شديم.
درگيری آغاز شد. سلاح دانشجويان اغلب از جمله خود من، که نقاب به چهره زده بوديم، سنگ بود.
پليس با پرتاب گاز اشک آور به مقابله برخاست. ضلع جنوبی ميدان متعلق به دانشجويان و ضلع شمالی آن متعلق به نيروهای انتظامی بود.
تعداد تظاهرکنندگان بحدی بود که پس از مدتی، مأموران وادار به عقب نشينی شدند.
در اين ميان يک وانت آنها بدست تظاهرکنندگان به آتش کشيده شد و تظاهرات بسمت بلوار کشاورز و حرکت دوباره بسمت دانشگاه تهران ادامه يافت.
در ميان راه، هلی کوپترهای نظامی متعددی بالای سر تظاهرکنندگان پرواز می کردند و با افزوده شدن تعداد مأموران، بسياری از دانشجويان معترض، بازداشت شدند.
با اين وجود من به همراه دوستانم، توانستيم خود را به دانشگاه برسانيم. کاميونی که برای استفاده سخنرانان مقابل سردر دانشگاه در نظر گرفته شده بود، به داخل محوطه دانشگاه و مقابل مسجد آن منتقل شده بود. دانشگاه تهران در محاصره کامل سرکوبگران قرا گرفته و هر لحظه احتمال حمله به دانشگاه وجود داشت.
در آن لحظات بحرانی، تشکيل کميته ای برای پيگيری خواسته های متحصنين، پيشنهادی بود که مورد قبول اکثريت دانشجويان قرار گرفت.
قرار شد دانشجويان هريک از دانشگاههای تهران و همينطور دانشگاه آزاد اسلامی در مقابل يکی از دانشکده های دانشگاه گرد آمده و با ارائه کارت دانشجويی و برگزاری انتخاباتی، يک نفر را به عنوان نماينده از ميان خود انتخاب کنند.
دانشجويان دانشگاه آزاد در مقابل دانشکده هنر گرد آمده بودند که به سردر دانشگاه هم نزديک بود. برخی از جمله من خود را کانديدای عضويت در کميته کردند. اما قبل از آغاز رأی گيری، ناگهان بارانی از گاز اشک آور بر ما باريدن گرفت و رأی گيری ناتمام ماند.
بسياری از دانشجويان، بويژه دانشجويان دختر در وضعيت بسيار نامناسبی قرار گرفته بودند.
برای مقابله با گاز اشک آور، دود بسيار مؤثر بود.
روزنامه های بسياری را آتش زديم و صورتهايمان را مقابل آن گرفتيم، برخی هم با سيگار اين کار را کردند. اما تعداد گازهای اشک آور پرتاب شده، آنچنان زياد بود که اين راه حل جواب نمی داد.
بهمراه برخی از دانشجويان، تصميم گرفتيم که پتوهايی را که در مراسم نماز جمعه از آن استفاده می شد را برای مقابله با گاز اشک آور، آتش بزنيم.
راه ديگری را هم که بکار بستيم، پرتاب گازهای اشک آور با پا بسمت خود مأموران بود.
هرچند آنها از ماسکهای مخصوص استفاده می کردند، اما نيروهای انصار حزب الله که در ميان نيروهای يگان ويژه، قرار داشتند، بدين ترتيب آسيب می ديدند.
درگيری هر لحظه شدت بيشتری می يافت. دانشجويان نقاب زده، با سنگ به مأموران حمله می کردند، بطوريکه مقابل سردر دانشگاه تهران در خيابان انقلاب مملو از سنگ شده بود و سرکوبگران رژيم که در آنسوی خيابان سنگر گرفته بودند، توانايی نزديک شدن به سردر دانشگاه را نداشتند. برخی از دانشجويان هم با گسترده شدن درگيريها تصميم گرفتند که از کوکتل مولوتف برای دفاع از دانشگاه استفاده کنند.
در چنين شرايطی بلندگوهای دانشگاه مرتباٌ اعلام می کرد که تحصن دانشجويان خاتمه يافته و از دانشجويان می خواست که از درب شمالی، دانشگاه را ترک کنند.
شعارهای بسيار تندی عليه سردمداران رژيم سرداده می شد و هنوز جمعی از دانشجويان به مقاومت خود ادامه می دادند.
من که ترجيح داده بودم تا آخرين لحظه در دانشگاه باقی بمانم، علاوه بر پرتاب سنگ و کوکتل مولوتف به سمت سرکوبگران در همان حال، يک مصاحبه تلفنی مستقيم با يکی از راديوهای ايرانيان مقيم خارج کشور انجام دادم.
محسن و مهرداد دو تن از دوستان گروههای ملی که در آنجا حضور داشتند، در حال مصاحبه با راديو بودند که بخاطر اصابت چند گاز اشک آور در کنارشان ادامه گفتگو برايشان غيرممکن شد.
در همان حال محسن که به شدت سرفه می کرد، تلفن همراه خود را به من داد، تا من وضعيت را برای هم ميهنان شنونده شرح دهم.
پس از مدتی، معدود دانشجويان باقی مانده در دانشگاه نيز تصميم گرفتند که از آنجا خارج شوند. امکان وارد شدن عوامل رژيم به داخل دانشگاه و دستگيری وجود داشت.
از درب شمالی (دانشکده پزشکی) توانستيم از دانشگاه خارج شويم.
بنظر می رسيد که هدف اصلی رژيم، پايان دادن به تحصن به هر روش ممکن و نه بازداشت گسترده معترضين در آن روز بوده است.
چرا که بازداشتهای گسترده، برنامه ای بود که با ايجاد پيش زمينه هايی برای روزهای بعد در نظر گرفته شده بود.


پايان ماجرا:


روز بعد (سه شنبه ۲۲ تيرماه) در حالی که تحصن دانشجويان به پايان رسيده بود، درگيريهايی در برخی مناطق شهر تهران بويژه مناطق جنوبی و بازار روی داد. درگيريهايی که دانشجويان در آن شرکت نداشتند و در آن به بسياری از اماکن و اموال دولتی و بعضاٌ مغازه های مردم آسيب وارد شد. عوامل نفوذی رژيم که در ايجاد و تشديد اين جريان نقش گسترده ای داشتند، پرده آخر سناريوی سرکوب را بالا بردند.
رژيم اعلام کرد که روز روز چهارشنبه ۲۳ تيرماه راهپيمائی مردمی در اعتراض به آشوبهای اغتشاشگران و دفاع از نظام کثیف و خونخوار جمهوری اسلامی برگزار خواهد شد.
گروههای سياسی داخل نظام از جمله اصلاح طلبان حکومتی اعلام کردند که در اين راهپيمائی شرکت خواهند کرد.
دفتر تحکيم وحدت هم با اتخاذ موضعی نامناسب از اين فراخوان استقبال کرد.
نيروهای نظامی سپاه پاسداران در تمام سطح شهر، پخش شدند.
اينک تنها دانشجويان بيگناه و گروههای سياسی مبارز بودند که در نوک پيکان حمله سرکوبگران قرار گرفته بودند.
اصلاح طلبان حکومتی و نشريات متعددشان با سکوت آشکار خود مهر تأييدی بر سرکوب نيروهای مردمی زده و اقتدارگرايان نيز با پيام جديد رهبرشان، گستاخانه مبارز می طلبيدند.
خامنه ای که چند روز پيش، پايه های حکومتی استبدادی خود را بشدت متزلزل ديده و بر خود لرزيده بود، از فرزندان بسيجی اش می خواست که آشوبگران را مرعوب و منکوب سازند.
موج دستگيريها آغاز شد. وزارت اطلاعات دولت مدعی اصلاح طلبی هم در اين ميان نقش عمده ای ايفا کرد.
بسياری از اعضای گروههايی چون: حزب ملت ايران، جبهه ملی ايران، پان ايرانيستها و جبهه متحد دانشجويی هم در ميان بازداشت شدگان بودند.
بازداشتگاه مخوف توحيد پذيرای صدها دانشجو و مبارز سياسی شد، که ماهها سلولهای انفرادی و شکنجه های قرون وسطايی را تحمل کردند.
از ميان آمران و عاملان حمله به کوی دانشگاه در دادگاهی فرمايشی تنها يک نفر، آنهم به جرم سرقت يک ريش تراش محکوم شد، در حاليکه بسياری از دانشجويان همچنان در بند ماندند.