۱۳۸۹ بهمن ۱۸, دوشنبه

روایتی تلخ و دردناک از کوچه پس کوچه های جنوب تهران

سایت پارسینه: خبرنگار شبكه خبری صداقت ، در گزارشی اجتماعی روایتی تلخ اما واقعی از کوچه پس کوچه های جنوب تهران را بیان كرده است.

ـ « ما ! ما رفتیم ، بعد آنها گفتن ما دیه نمی خوایم . گفتیم رضایت ندهند . آنها گفتند باشد . » سرش را پایین می‌اندازد و با پاچه شلوار نخی‌اش بازی می‌کند. " خوشمان نمی آمد از پدرمان ...

به گزارش خبرنگار اجتماعی شبكه خبری صداقت ، اینها را وقتی عاطفه می گوید انگار همه خانواده در جیبش جا گرفته اند .

در چهره این دختر جنوب شهری چیزی بود . بر لبهایش حرفی مانده بود همانطور که خودش روی دستهایش ... سرد است . عاطفه می خندد . به چراغ علاالدین شکسته و لکنته گوشه اتاق اشاره می کند و می گوید " با همین گرم می شویم . " امــا دروغ می گفت عاطفه هیچگاه گرمی را حس نکرده بود . او به یکباره بزرگ شده بود .

کابوس پدر را طوری روایت می کند ، در چند جمله ، انگار که دارد از مردی بیگانه ، از همسایه ایی دور حرف می زند ."پدرم تزریقی ست، به یکی از دوستانش تزریق کرد، او هم مرد، الان هم توی زندان است"! همین! "ما رفتیم، آنها دیه نخواستند، فقط ما گفتیم رضایت ندهند. آنها هم گفتند باشد." و من در عجبم که چرا نه ؟ چرا نه؟ و باز لبخند می زند؛ "خوشمان نمی آمد از پدرمان..!"

عاطفه خوب یاد گرفته خودش را بزرگ کند؛ اینجا خانواده ای ندارد ، پدری معتاد، مرتکب قتل، ساکن زندان، و مادری که جور زندگی خانواده را بکشد و خودش هم ساکن زندان این خانه سرد .
راستی مادرش... ! می گوید: " شده که شب شام نخورده، خوابیده باشیم، اما هیچ وقت به مادرمان سرکوب[سرکوفت] نزده ایم."

انگار درد همه جای این خانه به کمین ساکنانش نشسته . عاطفه روسری اش را مرتب می کند .
" مامانم تا پنجشنبه توی تولیدی کار می کندتوی خیابان ولیعصر ، جمعه ها خانه یک نفر کار می کند . بعد روزهایی که آنجا نمیرود، نفت می خرد . "

نفت را برای همان علاالدین لکنتی گوشه اتاق می خرد تا بلکه خانه گرم شود اما خانه همچنان سرد است .

کمی آنطرف تر برادر کوچکش روی متکاها بالا و پایین می رود، به سختی تلاش می کند خودش را در آن بالا، روی متکاهای نا متعادل، نگهدارد، درست مثل خواهرش، دختری که آن پایین، روی زمین فقر، سخت و سفت و متعادل نشسته و با خنده از سردی خانه حکایت می کند.

عاطفه از خواهرش ـ آزیتا ـ روایت دیگری دارد . "یک خواهر کوچک تر از من هم هست که ده سال دارد، یک خانواده قبولش کرده، برده کاشان". و می گوید : "قرار بود مرا ببرند(کاشان) آماده هم بودم، اما دیدم "آزیتا" از من واجب تره، من باید بمونم، کارهای خونه را انجام بدهم "این را که می گوید سرش را پایین می اندازد و به برادش خیره می ماند . او یکجا بچگی اش را می گذارد به حراج .

می گوید: " دیدم اون (خواهرش، آزیتا را می گوید) بیشتر از من به تفریح و این چیزها احتیاج داره ... آن زن،(همان که آزیتا را قبول کرده و به کاشان برده) نمی گذارد باهاش حرف بزنیم،... آزیتا اصلا عوض شده، مامان بهش زنگ زده، گفته؛ شما مرا اینجا گذاشتین، بابای من خوبه، تو بابای مرا انداختی زندان " بالاخره بغضش می گیرد . به زور سرش را بالا می گیرد تا اشک هایش هوس پایین آمدن نکنند .

چیزی شاید هست، اما هرچه هست ، سقف نیست .

خنده اما دوباره بر می گردد. زندگی ست، دیگر. مگر بخاطر آب چشم یک دختر سیزده ساله، می ایستد؟ آدمی که زنده است، مجبور است به زندگی کردن . می گوید: "این همه رفتیم، کسی کمکمان نکرد". یک لحظه می ماند که بگوید، یا نگوید. ولی می گوید: "خدا فقط به آدم های ثروتمند کمک می کند. فقط به آدم های ثروتمند ... "

لعنت بر کسی که به این دختر، یا به مادرش، ... از سر ترحم پولی بدهد. دختری که در سیزده سالگی، کودکی نکرده بزرگ شده، خوب می داند چطور گلیمش را از آب این روزگار بیرون بکشد. فقط اگر سنگ ترحم پیش پایش نیاندازیم، نفسش را با پول ویران نکنیم. فقط اگر بگذاریم با این گردن راست، راه خودش را برود ؛در همان جاده باریک خاکی که سمت راستش آشغال دانی است ؛ تمام بی عدالتی های جهان را زیر پاهای برهنه اش، خورد و خاکشیر کند.

آدرس عاطفه را اگر خواسته باشید می توانید او را حوالی میدان راه آهن پیدا کنید .

قصه کودکانی که لالایی اعتیاد می شنوند ؛ زنگ خطر

افسانه نیك‌راد،‌ روانشناس با بیان اینكه فرزندان والدینی كه معتادند باید به طور حتم تحت حمایت اجتماعی قرار گیرند، می‌گوید: در حقیقت والدین معتاد باعث شده تا فرزندان آنها به اعتیاد گرایش پیدا كرده و بعد این فرزندان، اعتیاد را به جامعه منتقل ‌كنند. وی در خصوص توصیه‌هایی برای خانواده‌ها، می‌افزاید: جامعه و سازمان بهزیستی باید برای خانواده‌ها آموزش‌ها و كنترل‌هایی در نظر بگیرد؛ در واقع خانواده‌هایی كه معتادند باید تحت نظر قرار گیرند.

غنچه راهب، مددكار اجتماعی نیز با بیان اینكه تعداد زیادی از زنان و مردان معتاد، پدر و مادرهایی هستند كه فرزندان و نسل آینده را پرورش می‌دهند، ادامه معتقد است : متأسفانه در خانواده‌هایی كه با فقر فرهنگی مواجه هستند میزان سواد و دانش‌ در خصوص عوارض اعتیاد كمتر است كه این امر می‌تواند برای والدین و فرزندان مشكلات بسیاری ایجاد كند. این روانشناس بیان می‌كند: برخی از خانواده‌ها با فقر شدید اقتصادی رو به رو بوده و فرزندان خود را به دلیل كار مورد سوءاستفاده قرار می‌دهند و برخی از آنها را می‌فروشند؛ دولت باید باور كند این كودكان كار و خیابان در معرض خطر هستند؛ در واقع تا زمانی كه این موضوع باور نشود با این مشكلات مواجه هستیم؛ مشكل كودكان در معرض خطر در جامعه ما هنوز جدی گرفته نشده است و سازمان بهزیستی توانایی كار كردن بر روی این كودكان را ندارد.

حرف آخر

آدم هایی مثل عاطفه و خانواده اش زیر پوست پایتخت انگشت شمار نیستند ، گرچه چتر حمایتهای دولت و سایر نهادهای حمایتی بر سر خانواده های درگیر معضلات اقتصادی - که همراهی آن با مواد مخدر این کلاف را سردرگم تر نموده است – نسبت به گذشته محسوس تر شده اما حقیقتی که نمی توان کتمانش نمود ، این است که آدم هایی چون عاطفه و خانواده اش شب را در سرما و درگیر با مشکلات اقتصادی صبح می کنند و مناطق جنوبی و جنبی تهران چشم داشت بیشتری به یاری مسئولان دارند .

 رژیم چپاولگر جمهوری ننگین اسلامی نابود باید گردد

هیچ نظری موجود نیست: