۱۳۹۰ خرداد ۲, دوشنبه

به یاد ناصر خان حجازی


پارس دیلی نیوز

"برو آنجا که تو را منتظرند


برو آنجا که بوَد چشمی و گوشی با کس



در دل ما، همه کورند و کرند. . ."



* * *





"بردرخت زنده، بی برگی چه غم؟


وای بر احوال برگِ بی درخت. . ."


درود و سرود وستایش بر مردی


که به سوگ و سوز مردمش،


گریست و دروازبانی دردها و رنج هایمردمش را کرد،





به شادی و شورشان، شادی کرد


و دروازه ی احساس شورانگیز مردمشرا پدافند کرد...





و سپاس وستایش برمردمی که دیگر بار نشان دادند


که به یاد استواری، ایستایی و پایمردی سروآزادشان هستند.


بی گمان، بی این همه شور و ولوله ی مردمان بیدار دل ایرانزمین


گذار از این روزهای سخت فراق دشوار و دیریاب است. . .


ناصرخان! جوانمرد! روزگار تیرگی های میهن و هم میهنت را دیدی،


جلوی ارباب قدرتایستادی و خم نشدی. . .


تا امروز و این بامداد تلخ! . . .


بامدادان، نایستادیو شتافتی و بدرود گفتی


و با درد تنهایمان گذاشتی؛


چیزی ندارم بگویم جزهمین سروده ی شاملو را:


"جاده ها، با خاطره ی قدم های تو بیدار می شوند،


کهسپیده دمان را به پیشواز رفتی،


هر چند سپیده تو را پیشتر از آن دمید،


کهخروسان بانگ سحر کنند. . ."





سروش سکوت


2 خرداد 2570


* * *


مردی که دروازبان قلب مردمش بود





چه درد بزرگیست از دست دادن مردی





که انعکاس دهنده ی صدای خاموش مردم شد !


درودمیفرستم به مردی که سالها افتخار ایران بود،



مردی که دروازبان قلب مردمشبود.




مردی که مردم دوستش میداشتند





و میدانند چرا دوستش میداشتند!


مردی که در عمق سکوت این شب پر از دلهره و اضطراب


از غم و درد مردمش سخن گفت




کنونکه خاموش است




اما هرگز به روی غارتگران و ستمگران نخندید،



اما مگر مرگ جزبا اسکلت انسان، با روح انسان هم آشنائی دارد؟


اگر میداشت ضربتی بدینپایه شکننده، به روح ما وارد نمیکرد! . . .



شیلا فرهنگ


2 خرداد 2570


* * *


آخرین سخن ناصرخان پیش از مرگ خطاب به ارباب قدرت


وآنان که از او خواستند با این حکومت جانی ذره ای مصالحه کند، این بود:



منآن گلبرگ مغروم كه مي ميرم ز بي آبي


ولي با خواري و ذلت پي شبنم نميگردم. . .


بدرود گلبرگ مغرور

هیچ نظری موجود نیست: