پارس دیلی نیوز:یلداست و من به تو و ازدحام پیادهرو فکر میکنم...
او همیشه آنجاست، صبح زود تا آخرین ساعات شب، روزهای تعطیل و غیر تعطیل؛ فرقی هم نمیکند شب یلدا باشد یا هر شب دیگری، او باید کارش را بکند و سر بساطش باشد. او را چه به شب یلدا؟
همیشه میبینمش، در همین پایین دفترمان. گوشهای از پیادهرو مینشیند و بساطش را پهن میکند. پسرکی سیهچرده و سراسر چِرک، اما از آنهایی نگاه معصومانهاش جلوی چندش آدم را میگیرد. آدامس و شکلات و چیزهایی از این قبیل میفروشد، سن و سالش به زحمت به هفت میرسد و هنوز-تاکید میکنم هنوز- شیطنت و ورجهوورجههای کودکی را از یاد نبرده است.
آن اوایل، روزی دیدم کتاب و دفتری را در کنار بساطش پهن کرده و دارد مشق مینویسد، اشتباه نکنم کتاب فارسی اول دبستان بود، از همان جدیدها که هیچ نسبتی با نوستالوژیهای تلخ وشیرین ما ندارد. چندین بار این صحنه را در خیابانهای تهران دیده بودم، احساس کردم شاید این مشقنویسی، تنها ژستی باشد ترحمانگیز، درست یا غلط سعی کردم با بیتفاوتی عبور کنم، اما باز هم نگاههای شیطنتآمیز و خندههای پرانرژیاش نگاهم را به نگاهش دوخت.
روز دیگری هوا تاریک بود و خیابان خلوت، با دوستی در حال عبور بودیم که پسرک به شکل ناگهانی از پشت دیواری بیرون جهید و هر دویمان را حسابی ترساند. در حدی که زهرهمان ترک برداشت. تا آن وقت شب، خانه نرفته بود و بساطش هنوز پهن بود، شاید باید ناراحت میشدیم اما من خوشحال بودم؛ خوشحال از اینکه هنوز کودک است و کودکیاش را زندگی میکند و بر خلاف خیلی از همصنفانش روحش همسن جسمش است. خوشحالتر از این بودم که هنوز درد پیادهرونشینی و دیدن آدمهای بیتفاوتِ مسخشدهی این شهرِ درندشتِ فراموشیزده، روح کودکانهی او مسخ نکرده و همچنان بچه است و بچگی میکند و میخندد و میجهد و میدود و.... اما همین معصومیت کودکانهاش روز دیگری به سختی آزارم داد، تا مدتها سوالی در موردش در ذهنم نقش بسته بود که دوست داشتم جوابش را بدانم؛ همیشه در بساطش یک عروسک بود که من احساس میکردم آن هم فروشی است اما متحیر از این بودم که چرا در طول این همه مدت کسی آن را نخریده است. روزی از روزها در حال عبور بودم و نگاهم مثل همیشه به دنبالش میگشت، که با اشاره دوست همراهم، دیدم سر بساطش نشسته و همان عروسک را بغل کرده و در حال خوراندن بیسکوئیت به اوست. عروسک، فروشی نبود. پسرک عروسکبازی میکرد و من ویران میشدم، آخر چه چیزی دردناکتر از اینکه کودکی در سن عروسک بازی، به جبر زندگی اینگونه آواره خیابانها شده باشد و تمام روزش را چشم انتظار ترحم رهگذری بماند و برای چندرغاز روزهایش را یکی از پس از دیگری در سیاهی مطلق شب کند.
بگذریم، او همیشه آنجاست، صبح زود تا آخرین ساعات شب، روزهای تعطیل و غیر تعطیل؛ فرقی هم نمیکند شب یلدا باشد یا هر شب دیگری، او باید کارش را بکند و سر بساطش باشد. او را چه به شب یلدا؟ بهتر است بگویم کودکان کار را چه به شب یلدا. امثال او هم کم نیستند. در هر کجای شهر و در هر که خیابانی باشید، کافیست فقط یک بار چشمهایتان را به اطراف بچرخانید، خیلی زود میبینید آنچه را که باید ببینید؛ آنها هم باید مثل هم و سالهایشان خانه باشند و منتظر بابا که با انار و آجیل و هندوانه به خانه بیاید، اما گوشه خیابانند و چشم دوختهاند به دستان این و آن، همانهایی که شاید بعد از خرید ادوات شب یلدا، با دست پر رهسپار منزلند، تا شاید ترحمی کنند و چیزی از آنها بخرند.
یلدا را جشن بگیریم، من هم قصد آیه یاس خواندن و تلخ کردن همین اندک دلخوشیهای باقیماندمان را ندارم اما چه کنم که ناخواسته کامم تلخ شد وقتی امروز هم پسرک را همان جای همیشگیاش دیدم. او هم مثل همه بچههای دیگر باید بچگی کند، او هم محتاج تیمار و ناز کشیدن است، او هم مثل بچههای همه ماها سردش میشود و ممکن است سرما بخورد، وقتی سرما میخورد باید یکی باشد که تروخشکش کند، وقتی «آخ» میگوید باید یکی باشد که بگوید «جان» و هزار چیز دیگری که باید داشته باشد و معلوم نیست به کدامین گناه ناکرده، ندارد...باز هم بگذریم، فقط میخواستم بگویم در کنار تمام کارها و گرفتاریها و خوشیها وغمها، گاهی به فکر آنها هم باشیم، فقط همین.
نوشته:عباس رضایی ثمرین، قانون
۲ نظر:
با درود
يلدا بر شما ايرانيان گرامي خجسته باد.
اين هديه تقديم به همه ايرانيان ميهن دوست :
http://kavehsara.net/
اين سايت در بيداري بسياري از ايرانيان از جمله من , نقش بزرگي را ايفا نمود.
لطفن در معرفي سايت كاوه سرا به ديگران كوشا باشيد.
با سپاس فراوان .
http://www.gopetition.com/petitions/to-support-the-demand-of-reza-pahlavi-ot-prosecute-kham.html
پتشن بالا را در حمايت از شكايت رضا پهلوي از علي خامنه اي امضا كنيد.
ارسال یک نظر