تاریکترین صفحهای چند هزار ساله تاریخ وطنم با خون عزیزترین فرزندان این آب و خاک رقم میخورد و ماهمچنان در هیبت اکثریتی عظیم، با سکوت تهوع آور خود مرثیه گو و نظاره گر جای خالی عزیزان از دست رفته هستیم.
جان لاک: همه انسانها آزاد و برابر به دنیا آمده اند.
-پیش گفتار:
۲۰ یا ۲۵ سال پیش شاید اگر یک پناهنده ایرانی قصد سفر به ایران را داشت، سعی میکرد مراجعت به سفارت ایران، دریافت پاسپورت ایرانی و سفر به ایران را از چشم حتی نزدیکترین دوستان و آشنایان خود مخفی نگهدارد. اما گذر زمان و مجموعهای از شرایط مختلف این رویه را کاملا تغییر داد. مجموعه عواملی از قبیل، قتلهای زنجیرهای، حمله به کوی دانشجویان در امیر آباد، محکومیت رژیم در دادگاه میکونوس، بسته شدن تمام سفارتهای اروپایی در تهران، ایزوله شدن رژیم در عرصه بینالمللی و از طرفی نیاز مبرم رژیم به سرمایه گذاری خارجی منجر به روی کار آمدن محمد خاتمی به عنوان رئیس جمهور شد. انتخاب سید خندان خاتمی به عنوان رئیس جمهور و مباحث تو خالی اصلاحات و گفتگوی تمدنهای وی و مشقات ناشی از سالهائ طولانی زندگی در تبعید به این روند مسافرت ایرانیان پناهنده به ایران سرعت بیشتری بخشید. اما این تمام ماجرا نبود، خوشبینی و توّهم به رژیم اسلامی بحدی بالا گرفت که حتی فیلمهای جشن شب عید در سفارت رژیم در هلند مشابه آخرین فیلمهای هالیوودی دست بدست بین طیفی از پناهندگان ایرانی در این کشور در چرخش بود. با اینکه شخصاً حدود ۱۸ سال میشود که مجبور به ترک ایران شدهام و در طی این سالها هرگز به ایران سفر نکردهام و تا زمانی که این رژیم در راس قدرت باشد هرگز اقدام به این کار نخواهم کرد، ضمن ابراز احترام و همدردی کامل قلبی با خانواده داغدار این عزیز باید نکتهای را متذکر شوم. هدف من در این مقاله قضاوت در مورد پناهندگان ایرانی که به ایران سفر میکنند نیست،هدف اصلی من در وحله اول ارزیابی و بازگویی مجموعه شرایط و روابطی است که منجر به قربانی شدن هموطنانی مثل زهرا بهرامیها شده است و در مرحله دوم، شاید درس عبرتی برای همه ما ایرانیها تا از قربانی شدن هموطنان دیگرمان در آینده پیشگیری کنیم.
-مبحث اصلی: اجبار نامرئی :(Invisible Coercion)
قوانین حقوقی بعضی از کشورها این اجازه را به شهروندان خود میدهد که با داشتن پاسپورت دیگری غیر از پاسپورت کشور زادگاه به سرزمین مادری خویش سفر کنند. به عنوان مثال بعضی از پناهندگان آفریقایی میتوانند با پاسپورتهای دیگر کشورهای اروپایی (پاسپورت کشور میزبان) به عنوان مثال پاسپورت فرانسوی به کشور زادگاه خود آزادانه مسافرت کنند و اگر در طی این سفر فرد مزبور به هر مشکلی برخورد نماید، کشور محل سکونت وی موظف میباشد که به هر صورت ممکن از شهروند خود دفاع و حمایت کند. اما رژیم ایران این قانون را به رسمیت نمیشناسد، بهمین خاطر ایرانیان پناهنده نمیتوانند با پاسپورتهای غیر ایرانی از دولت ایران درخواست ویزا کرده و آزادانه و با مخاطره کمتر به ایران سفر کنند. ( اگر چه که رژیم ایران هرگز به قوانین بین المللی و حقوق بشری پایبند نبوده است). طبق قوانین ایران و بر مبنای شواهد موجود، همه کسانی که در کشور ایران بدنیا آماده اند جهت مسافرت به ایران باید پاسپورت ایرانی داشته باشند, در غیر اینصورت با پاسپورتهای کشورهای دیگر اجازه ورود به ایران را دریافت نخواهند کرد. بر این مبنا میتوان گفت که توافقی علنی یا مخفی، مستقیم یا غیر مستقیم، قانونی یا غیر قانونی بین رژیم ایران و دولتهای مختلف محل سکونت پناهندگان ایرانی صورت گرفته است.
در اینجا لازم میدانم که نکته مهم دیگری را با خوانندگان این مقاله در میان بگذارم و آنهم موضوع دعوت عزیزانمان به کشور میزبان و دیدار با آنها میباشد. در بین ما ایرانیان پناهنده، تنها اقلیت کمی از ما با توجه به موقعیت شغلی، تحصیلی یا در آمد مالی مناسب این امکان را دارا میباشیم که در هر شرایط زمانی فرد یا افرادی از بستگان یا آشنایان خود را به کشور محل سکونت خود دعوت نمائیم و به نوعی این خلع دوری از موطن خویش را به صورتی هر چند مقطعی به فراموشی بسپاریم. اما فراموش نباید کرد که بخش عظیمی از هموطنان ما از این ابتدایترین حق انسانی خود به دلایل مختلف محروم میباشند.عواملی از قبیل روشهای اشتباه و غیر آکادمیک تطبیق فرد با جامعه میزبان(Integration)، تبعیض نژادی، بیکاری ناشی از بحران اقتصادی فراگیر، ارزیابی غیر عادلانه مدارک تحصیلی و شغلی صادر شده از کشور مبدا، فراهم نبودن امکانات تحصیلی یا شغلی مناسب و عواملی از این قبیل باعث شده است که فرد پناهنده یک شهروند درجه دوم محسوب شده و از یکی از ابتدایترین حقوق انسانی خود که همانا امکان دیدار عزیزانش در کشور میزبان باشد محروم میگردد. در چنین شرایطی فرد پناهنده با یک بنبست مواجه شده است، چیزی که در اصطلاح آکادمیک از آن به عنوان "اجبار نامرئی "(Invisible Coercion) نام برده میشود. در این حالت فرد مزبور به زور اسلحه یا شکنجه جسمی مجبور به انجام کاری نمیشود، اما شرایط موجود فرد را به اجبار در این مسیر ناخواسته وارد میکند. در این موقعیت فرد مزبور با یک تناقض و دوگانگی روبرو میشود، از یک سؤ برطرف کردن این نیاز ابتدایئ انسانی و احساسی دیدار با بستگان و آشنایان که شاید سالها از آن محروم بوده است، و از طرف دیگر مسافرت اجباری به کشور مبدا خود که به دلایل مختلف سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی مجبور به ترک آن شده است جهت رفع این نیاز. شاید این قضیه در مورد زنده یاد زهرا بهرامی هم بتواند صادق باشد، چون از شواهد و قرائن موجود پیداست که وی برای دیدار با فرزندانش به ایران سفر کرده بود. در این مورد، نقش دولت هلند در به رسمیت نشناختن این ابتدایترین حق انسانی پناهندگان نباید نادیده گرفته شود. به جرات میتوان گفت، شاید اگر بخشی عظیمی از این هموطنان ما این امکان دیدار با عزیزان خود را در کشور میزبان داشته باشند هرگز اقدام به انجام این سفر مخاطره انگیز به ایران نخواهند کرد. اما اصل موضوع فقط به این مورد دیدار بستگان و دعوتنامه خلاصه نمیشود و دامنه وسیعتری را در بر میگیرد. همه ما به طروق مختلف بارها و بارها تجربه کرده یا دیده ایم که مسئولین کشورهای میزبان در موارد اداری مختلف به بهانههای گوناگونی از قبیل، شناسنامه، ازدواج، طلاق، بدنیا آمدن فرزند، فوت، تقسیم ارث و میراث و مواردی از این قبیل پناهجویان و پناهندگان را به اجبار به درب سفارت خانه های رژیم اسلامی فرستاده اند. مضحکتر اینکه در بیشتر موارد، شاید اغلب این افراد دارای ملّیت کشور میزبان هم هستند، اما با وجود این به اجبار تن به این عمل ناخواسته داده اند.
نتیجه این توافق یا "اجبار نامرئی ”باعث میشود که پناهندگان ایرانی جهت مسافرت به ایران باید به سفارت رژیم در کشور محل سکونت خود مراجعه کرده و با پاسپورت ایرانی به ایران سفر کنند. این عمل مانند یک شمشیر دو لبه هم ضدّ پناهنده مزبور هم جامعه ایرانیان ساکن آن کشور عمل خواهد کرد و از طرف دیگر بیشترین امکان بهرهبرداری و سؤ استفاده را هم به رژیم ایران و هم به دولت کشور میزبان پناهنده خواهد داد.
زمانی که پناهنده ایرانی با پاسپورت ایرانی وارد ایران میشود اتوماتیک وار از چتر دفاعی و حمایت کشور محل سکونت خود در اتحادیه اروپا یا آمریکا یا هر کشور دیگری خارج میشود. در این حالت فرد مزبور حکم یک ایرانی ساکن ایران را دارا میباشد, ضمن اینکه فرد مزبور میتواند به عنوان یک اهرم فشار در دست رژیم اسلامی مورد سؤ استفاده و بهره برداری قرار بگیرد. تجربه ۳۲ سال اخیر بارها و بارها به ما نشان داده است که رژیم اسلامی همیشه سعی کرده است با گروگان گیری شهروندان خارجی یا داخلی چه در داخل و چه در خارج از ایران به مقاصد ارتجاعی و ضد بشری خود هم در عرصهای داخلی هم بینالمللی دست بیابد. متاسفانه در چنین شرایطی, بخاطر زد و بندهای سیاسی و اقتصادی, عموماً کشورهای محل سکونت پناهندگان اقدام جدی در جهت آزادی شهر وند خود انجام نمیدهند، در بهترین حالت ممکن است که امکان انتقال سفر فرد مزبور را از کشورهای دیگر همسایه ایران فراهم کنند. به این منظور که فرد پناهنده به عنوان مثال بتواند به کشور ثالث دیگری مثل ترکیه یا پاکستان فرار نماید و از این کشورها مراحل انتقال فرد مزبور انجام بگیرد. تک تک ما ایرانیان هم بخوبی میدانیم، که یک چنین امکانی برای کسانی که در زندانهای این رژیم به سر میبرند کاریست تقریبا غیر ممکن. تجربه ۳۲ سال اخیر نشان داده است که در نهایت این اقدامات خلاصه شده است در حد چند نامه اعتراضی به وزارت امور خارجه ایران یا احضار سفیر ایران به وزارت خارجه کشور محل میزبان پناهنده و نه بیشتر. نکته دیگری که رژیم اسلامی ایران از آن به نفع خود بهرهبرداری تبلیغاتی کرده است و میکند استفاده از لیست پناهنده هایی میباشد که به هر دلیلی به سفارت ایران مراجعه کرده و پاسپورت ایرانی دریافت کرده اند. افرادی که در هلند زندگی میکنند و در امور پناهندگان تجربه دارند بخوبی میدانند که در سالهائ اولیه دهه ۹۰ میلادی سفیر ایران در هلند یک لیست از این افراد را به وزارت خارجه هلند ارسال کرده بود با توضیح این مساله که:” اینها لیست افرادیست که در مصاحبههای پناهندگی خود همگی از چوبههای دار و جوخههای اعدام گریخته اند. این افراد در کمال آزادی و سلامت به ایران سفر میکنند و هیچگونه مشکلی هم ندارند و این نشان دهنده میزان آزادی و دموکراسی در ایران میباشد”.
و اما این اجبار نامرئی به چه صورت میتواند برای کشور میزبان مورد بهره برداری و سؤ استفاده قرار بگیرد. دولتهای میزبان از این اقدام به بهترین نحوی سؤ استفاده کرده و روز به روز شرایط سخت تری را در مقابل موج عظیم پناهجویان قرار میدهند. تک تک کشورهایی که اقدام به پذیرش پناهنده میکنند قوانین پذیرش پناهندگی خود را بر مبنای گزارش سالانهای که از طرف وزارت امور خارجه کشور میزبان در مورد وضعیت حقوق بشر کشورهای مبدا پناهجویان صادر میشود تنظیم میکنند. این گزارشات عموماً از طرف سفارتهای کشور میزبان در کشور مبدا پناهجویان تهیه میشود و به وزارت امور خارجه و بخش امور اتبا بیگانه ارسال میشود. با توجه به این توضیحات و مثالی که در مورد کشور هلند بیان نمودم، دولت هلند به راحتی میتواند کشور ایران را یک کشور امن اعلام نموده و میزان پذیرش پناهجویان ایران را به کمترین شکل ممکن کاهش داده و براحتی بتواند پناهجویان ایرانی را که جواب منفی دریافت کرده اند را به ایران دیپورت کند. (دهه ۹۰ در هلند). این شرایط در مورد دیگر کشورهای اروپایی نیز میتواند صادق باشد. اما نکته مهم اینجاست که در این روند غیر انسانی هیچگونه صحبتی از اجبار نامرئی تحمیل شده به پناهجویان و پناهندگان ایرانی از طرف این دولتها و رژیم ایران در میان نیست و طبق معمول ما ایرانیان با وجود هزاران کیلومتر فاصله از وطن، قربانی سیاستهای مشترک این دولتها و رژیم ایران قرار میگیریم.
-دستاورد:
در خاتمه روی سخنم با هموطنان ایرانی مقیم خارج میباشد. اگر چه که این نکته مهم را به صورت یک بحث دربسته در مقاله دیگرم تحت عنوان " تئوری توماسها بس در قرن ۱۷ و همچنان سر درگمی ما ایرانیان در قرن ۲۱" بیان کرده ام، اما اینجا لازم میدانم به صورتی کاملا واضح به این کوتاهی و تفرقه حاکم بین جامعه ایرانی خودمان و نتیجه تاسف بار آن انتقاد کنم. و بخوبی هم به این نکته آگاه هستم که شاید این مقاله خوش آیند بخشی از ما ایرانیان نباشد. با اینکه شناخت و آشنایی نزدیکی با زنده یاد زهرا بهرامی نداشته ام، اما از شواهد امر چند نکته واضح کاملا پیداست. زهرا بهرامی میتوانست مثل طیفی از ایرانیان به این سفر خود ادامه و خاتمه دهد، میتوانست از نکات مثبت این سفر، دیدار با عزیزان و بستگان بهره برداری کرده و بدون هیچگونه خطری به هلند برگردد. میتوانست مثل اکثریت خاموش در این اعتراضات مردمی شرکت نکرده و جان خود را به خطر نیندازد. اما وی اینگونه رفتار نکرد، با وجود هزاران کیلومتر فاصله، با داشتن زندگی نسبتا راحت و آسوده در هلند خود را در درد و رنج مردم ایران شریک دانست و در این موج عظیم اعتراضی علیه این رژیم فاشیستی - اسلامی شرکت کرد و در این راه جان باخت. زهرا کاظمی یک نمونه از هزاران عزیزی میباشد که در طول این سالها جان خودشان را ا زدست داده اند. من شخصاً از ایرانیان داخل کشور با توجه به استبداد شدید انتظاری ندارم اما عکسالعمل ما ایرانیان مقیم خارج از کشور در قبال زهرا بهرامی ها چه بوده است؟ آیا به عنوان فعالین سیاسی ما فقط موظف هستیم که فقط از اعضا، هواداران و سمپاتهای در بند سازمانهای خودمان دفاع کنیم؟ آیا فقط باید آکسیونهای اعتراضی برای آزادی نیروهای وابسته به حزب خودمان را سازماندهی کنیم؟ آیا باید فقط از زندانیان در بند شهر یا استان محل تولد خودمان دفاع کنیم؟ آیا اصولاً باید فرقی بین جان و ارزش انسانی زنده یاد شهلا جاهد یا سکینه آشتیانی باشد؟ آیا چون شهلا جاهد یک فعال سیاسی نبود نباید از وی دفاع میکردیم؟ آیا چون شهلا جاهد خوراک تبلیغاتی برای ما یا تشکیلات سیاسی ما نداشت باید در سکوت تهوع آور خود مرگ این قربانی را فقط در حد یک اطلاعیه اعتراضی خلاصه میکردیم؟ آیا فرقی بین جان به عنوان مثال حبیب لطیفی و زنده یاد زهرا بهرامی هست؟ آیا اصولاً ما با نفس عمل اعدام توسط هر فردی علیه هر فردی تحت هر جرمی مخالف هستیم یا نیستیم؟ آیا ما به معنائ واقعی، به ارزش وجود یک انسان پی برده ایم؟ آیا از دید ما یک انسان آن ارزش والایی را که فیلسوفان بزرگی مثل جان لاک و امانوئل کانت تعریف کرده اند دارند؟ آیا به وظیفه انسانی و اخلاقی خود به عنوان یک انسان، به عنوان یک موجود عقل گرا در قبال دیگر انسانها از هر نگرش فکری،قومی, ملیتی آگاه هستیم و عمل میکنیم؟ آیا ما به عنوان فعالین سیاسی، قشر تحصیل کرده، و روشنفکرانی که سعی داریم آینده بهتری برای ایران و ایرانی بسازیم، باید در مقابل جان انسانهای دیگر تبعیض قائل شویم؟ و در خاتمه آیا اگر ما ایرانیان، فارغ از هر نگرش فکری، سیاسی به صورت متحد و متشکل عمل میکردیم نمیتوانستیم جلوی این بی عدالتیها را بگیریم؟ آیا با اتحاد خود نمیتوانستیم این ابتدایترین حقوق از دست رفته خود را به عنوان یک انسان از دولت هلند و رژیم ایران بگیریم؟
متاسفانه باید بگویم: که ما در هیبت اکثریتی عظیم و خاموش به وظیفه انسانی خودمان عمل نکرده ایم که اگر عمل کرده بودیم شاهد از دست دادن دهها هزار نفر از عزیزان این مرز و بوم در طی این ۳۲ سال نبودیم. بخوبی میدانم که نسلهای آینده ما را بخاطر این کوتاهیها و کج اندیشیها نخواهند بخشید.
مهران سیرانی ۳۱-۰۱-۲۰۱۱
اعدامِ یک مادر و سکوتِ یک ملت؛ تزریقِ ترس به جامعه
صبحِ بی اعدام در ایران نمی رسد انگار. بیدار می شوم و مثل همیشه در خبرها می خوانم که کسی اعدام شد.
به این سایت نگاه کنید:
سایت دادسرای عمومی انقلاب، سایتی که جز اعلام خبرهای اعدام ها خبرهای دیگری ندارد. سایتی که تنها خبرهایش از کشتن و اعدام و دار است و خبری از ستاندن دادِ مردم در آن نیست.
زهرا بهرامی را پس از راهپیمایی روز عاشورا دستگیر کرده اند اما به جای رسیدگی به اتهاماتِ سیاسی که در ابتدایِ دستگیری به او زده بودند، ناگهان اتهاماتی نظیر نگهداری مواد مخدر را مطرح کردند و سپس او را به عنوانِ «یک قاچاقچی» یا شاید هم در نگاه افکارِ عمومی به عنوانِ یک معتاد به دار آویختند.
چنان ترسی به جامعه تزریق کرده اند که مردم می ترسند حتی از یکدیگر بپرسند که آیا این زن به راستی به جرم نگهداریِ موادِ مخدر بر دار شد؟ تردیدِ یک ملتِ حاصل ترس است اما در عجبم دولتِ هلند و اتحادیه ی اروپا و رسانه های غرب از چه رو چنین سنگین سکوت کرده اند. در مقایسه با فریاد ها و سر و صداهایی که برای سکینه به راه افتاد آنچه در مورد این اعدام های فله ای در رسانه های غرب می بینم سکوت است. دختر زهرا بهرامی بارها و بارها فریاد زد و در روند رسیدگی پرونده ی مادرش شبهه ایجاد کرد. آیا نمی شد همان دیپلماسیِ سکینه را اینبار برای او نیز پی گرفت؟ دختر بهرامی تقریبا به رسانه ها و هر خبرنگاری که با او تماس گرفت التماس کرد تا صدایشان را بشنوند و به دادشان برسند. می گفت درخواست عفو هم نمی کند چون پرونده ی مادرش را سیاسی می دانست. آیا برای همین تردید و شک ایجاد شده دنیا به اندازه ی کافی خبردار شد؟ مردم چه؟ سران جنبش؟ اتحادیه اروپا؟
کلماتِ بنفشه دختر زهرا بهرامی که می گفت حتی او را هم تهدید به دستگیری کرده بودند تا با رسانه ها مصاحبه نکند در سرم می پیچد:
مادرم حتی یک سیگار هم نمی کشید، به جرم نگهداری مواد مخدر حکمِ اعدام دادند تا دست همه را از پرونده مادرم کوتاه کنند، گفتند مواد مخدر، تا کسی کمک مان نکند. در حالی که در همان روزهای اولِ دستگیری مادرم پس از راهپیماییِ عاشورا همه ی اتهاماتی که به مادرم زده اند سیاسی بود، اقدام علیه امینت ملی، تشکیل گروهک سیاسی، عضو انجمن پادشاهی و….نسرین ستوده اولین وکیل مادرم بود، وکیل شجاعی بود که برای اولین بار گفته بود، اتهاماتِ مربو ط به نگهداری مواد مخدر واهی است…. نسرین ستوده را بازداشت کردند، ما دنبالِ یک وکیل با تجربه بودیم اما پول نداشتیم…. اموالِ مادرم را هم که قوه قضاییه مصادره کرد، دادستان به مادرم قول داده بود که اگر مادرم اعتراف کند او را آزاد می کند، مادرم در تلوزیون جلوی دوربین نشست اما نه تنها مادرم را آزاد نکردند بلکه از اموال مصادره شده ای او حداقل مبلغی به ما ندادند که برای مادرم یک وکیل خوب بگیرم تا جانش را نجات دهیم…نه دولت هلند کمکی کرد و نه موسوی و کروبی .وقتی به سفارت هلند می گویم در پاسخ به خبرنگاران که می پرسند شما چه کرده اید چه بگویم، جواب شان این است که خبرنگاران خودشان با ما تماس بگیرند…
و من نه توانستم با سفارت هلند در ایران تماسی بگیرم و نه با موسوی و کروبی و نه با بنفشه دختر زهرا بهرامی و امروز یک مادر اعدام شد….اعدامِ یک مادر ترسِ یک ملت؛ تردیدِ دولت هلند، سکوتِ سران، تاخیر اتحادیه اروپا و تقصیری که میان همه تقسیم شد تا ایران کماکان صدر نشین اعدام کنندگان باشد در جهان. دختر بهرامی می گفت «دولت هلند هم باور نمی کرد که مادرم را اعدام کنند و هنوز کمکی نکرده بود»، می گفت «مردم برای موسوی و کروبی به راهپیمایی رفتند ولی آیا آنها کمکی کردند؟» می گفت «اتهاماتِ واهی ِ مواد مخدر را مطرح کردند تا مردم بترسند و کمکی به ما نکنند». حالا که این زن اعدام شد چه کسی باید به این شبهه های ایجاد شده پاسخ دهد؟
به نظر می رسد یک دام در نظام قضایی برای جنبش اعتراضی مردم ایران پهن شده است، به زعمِ خویش می خواهند جنبش را به وادیِ دفاع از قاچاقچیان و مجاهدین و تروریست ها و پژاک و انجمن پادشاهی و چه و چه بکشانند و بعد بگویند ببینید اوج اعتراض موسوی و کروبی و اصلاح طلبان و مردمِ معترض و هواداران جنبشِ آزادی خواهی ، همین آزادی هایی است که بخش های سنتی جامعه آن را بر نمی تابند. می خواهند اعدام ها را با تغییر احکام از محارب بودن به قاچاقچی و مجاهد و تروریست و پژاک بودن بکشانند تا یک ملت را در برابر ملتی دیگر قرار دهند. ولی آیا سکوت و کناره کشیدن و مشکوک بودن به پرونده ی اعدامیان کمکی به نیافتادن در این دام می کند. دارند گروه گروه اعدام می کنند. دارند به دنیا دهن کجی می کنند تا بگویند هراسی از واکنش های بین المللی ندارند. یعنی سکینه را سنگسار نکردند و امتیاز دادند اما در کنارش نزدیک به صد نفر را بدون هیچ دادگاه شفاف و سالمی به دار آویختند.
حکم اعدامِ زهرا بهرامی در همان سیستم قضایی صادر شد که فعالانِ سیاسی و معترضانِ حاکمیت را نیز به زور وادار به اعتراف می کردند و برایشان حکم اعدام صادر کردند اما وقتی با فریاد و اعتراض مردم مواجه شدند، اعدامِ برخی از دستگیرشدگانِ عاشورا را به حبس تخفیف دادند.
زهرا بهرامی حکایتش فرق می کرد. او را به جرمِ یک قاچاقچی به دار آویختند و به پرونده سیاسی او اصلا رسیدگی نکردند. وکیلِ شجاع او نسرین ستوده نیز در زندان است. به یازده سال محرومیت از وکالت محکوم شده است تا وکلای دیگر نیز عبرت بگیرند و اگر قرار شد یک معترض یا یک راهپیمایی کننده را به عنوانِ یک قاچاقچیِ موادِ مخدر بر دار کنند، وکیل بداند که یازده سال محرومیت از وکالت بر پیشانی او نیز داغ خواهد شد…
هنوز هم باورم این است که در اعدام های دهه ی هشتاد، ما همه مقصریم. همه ی ما. حتی کسانی که وقتی اطلاعیه ی دیر هنگامِ اتحادیه اروپا را شنیدند اعتراضی نکردند که نوش دارو پس از مرگ سهراب چرا. اتحادیه اروپا اعلام کرده است اعدام ها دارد به مرز هشدار می رسد، همان اتحادیه ای که برای حکم سنگسار سکینه بارها و بارها واکنش نشان داده بود اینبار وقتی گروه گروه در ایران اعدام می شوند تازه دریافت که شمار و شتابِ اعدام ها در ایران کمی عجیب است….
در این وانفسایی که تنِ جامعه را نسبت به اعدام های فله ای و حتی تحویل ندادن جسد ها کرخ کرده اند دلم گرم می شود که یک دختر جوان ایرانی که سالها دور از ایران زندگی می کند و به سختی فارسی صحبت می کند ایمیل می زند و می گوید اگر ممکن است عکس های جدیدی از زهرا بهرامی را به ما بدهید که می خواهیم مصاحبه اش را به انگلیسی ترجمه کنیم شاید بشود کاری برای او انجام داد. شاید بشود صدای این مادر را به گوشِ مردم دنیا هم رساند، به گوشِ مجامعِ بین المللی.
از روز عاشورا تا کنون فقط یک یا دو عکسِ بی کیفیت از زهرا بهرامی در اینترنت بود و هیچ کسی انگار به ذهنش نرسید که این مادر ممکن است عکسی نو هم در بساط داشته باشد.
همه ما فراموش کرده بودیم. تعارف که نداریم، همه ما که هر روز عکس های رنگارنگ از خودمان در فضای مجازی و حقیقی به نمایش می گذاریم اصلا یادمان رفت که این زن هرکه است مثل خیلی از زنان دیگر عکس هایی دارد که روزی به آن عکس ها سرخوشی کرده است.
یعنی اگر نبود همین دخترِ نسل سومی که اینجا دور از ایران دلش برای بنفشه و باقی دختران و پسرانی که پدران و مادران شان در انتظار اعدام هستند، می تپد بی شک هیچ گاه همین عکس ها که تازه بعد از مرگ معمولا بیشتر دست به دست می چرخد هم در هیچ یک از رسانه ها نبود….
عکس های یک مادرِ اعدام شده را در اینجا می گذارم و هنوز دنبال عکس های عبدالرضا قنبری معلم گمنامی هستم که او نیز در روز عاشورا دستگیر و حالا در انتظار اجرای حکم اعدام است و این دختر نسل سومی با همان فارسی دست و پاشکسته اش می نویسد خواهش می کنم عکسی را از این خانواده هم بخواهید تا مردم صورت این معلم را ببینند شاید کاری برایش بکنند…می گوید عکس ها با آدم حرف می زنند و من هنوز تردید دارم چون مردم چنان ترسیده اند که حتی نمی توانند با هم در مورد این اعدام ها حرف بزنند و یا از تمامی کسانی که در اطراف شان سکوتِ هراس انگیز کرده اند بپرسند رازِ این اعدام های فله ای چیست….دارِ بعدی نوبت با کسیت؟
پارس دیلی نیوز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر